۶۵ بار خوانده شده
و من خطبة له عليهالسلام تعرف بخطبة الأشباح
91 و از خطبههاى آن حضرت است كه به خطبۀ اشباح معروف است
و هي من جلائل خطبه عليهالسلام
و آن از خطبههاى گرانقدر اوست
رَوَى مَسْعَدَةُ بْنُ صَدَقَةَ عَنِ اَلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ
خَطَبَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ بِهَذِهِ اَلْخُطْبَةِ عَلَى مِنْبَرِ اَلْكُوفَةِ
وَ ذَلِكَ أَنَّ رَجُلاً أَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ صِفْ لَنَا رَبَّنَا مِثْلَ مَا نَرَاهُ عِيَاناً لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَةً
يكى از او پرسيد تا خدا را چنان وصف كند كه گويى آشكارا او را مىبيند
فَغَضِبَ وَ نَادَى اَلصَّلاَةَ جَامِعَةً
امام (عليه السلام) از اين سخن در خشم شد.
فَاجْتَمَعَ اَلنَّاسُ حَتَّى غَصَّ اَلْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ
فَصَعِدَ اَلْمِنْبَرَ وَ هُوَ مُغْضَبٌ مُتَغَيِّرُ اَللَّوْنِ
فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ
وَ صَلَّى عَلَى اَلنَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله ثُمَّ قَالَ
وصف اللّه تعالى
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يَفِرُهُ اَلْمَنْعُ وَ اَلْجُمُودُ
سپاس خدايى را كه نابخشيدن، و بخل ورزيدن بر مال او نيفزايد
وَ لاَ يُكْدِيهِ اَلْإِعْطَاءُ وَ اَلْجُودُ
و دهش و بخشش او را مستمند ننمايد
إِذْ كُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ
چه هر بخشندهاى جز او چون بخشد مال خود را كاهش دهد
وَ كُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلاَهُ
و هر نابخشندهاى مگر او سزاوار نكوهش بود
وَ هُوَ اَلْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ اَلنِّعَمِ
او را سزد كه منّت نهد بر بندگان، با بسيارى بخشش و نصيب كه دهد به اين و آن .
وَ عَوَائِدِ اَلْمَزِيدِ وَ اَلْقِسَمِ
عِيَالُهُ اَلْخَلاَئِقُ
آفريدگان، روزيخوار اويند
ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ
و روزى آنان را پايندان است .
وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ
قوت آنان را مقدّر داشته. و رساننده بديشان است .
وَ نَهَجَ سَبِيلَ اَلرَّاغِبِينَ إِلَيْهِ
راه مشتاقان را به سوى خود گشاده است
وَ اَلطَّالِبِينَ مَا لَدَيْهِ
و به خواهندگان نعمتش صلاى عام داده است
وَ لَيْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ يُسْأَلْ
به خواهنده بيشتر نبخشد از ناخواهان، بخشش وى بدين، كمتر نيست از آن .
اَلْأَوَّلُ اَلَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَكُونَ شَيْءٌ قَبْلَهُ
اوّلى است، كه آغازى ندارد تا پيش از او چيزى بود
وَ اَلْآخِرُ اَلَّذِي لَيْسَ لهُ بَعْدٌ فَيَكُونَ شَيْءٌ بَعْدَهُ
و آخرى است، كه پايانش نيست تا تصوّر چيزى پس از او رود
وَ اَلرَّادِعُ أَنَاسِيَّ اَلْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِكَهُ
ديدهها را نگذارد تا بدو تواند رسيد، يا عظمت و بزرگى وى را تواند ديد
مَا اِخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ اَلْحَالُ
روزگار بر او نگذشته تا دگرگون شود
وَ لاَ كَانَ فِي مَكَانٍ فَيَجُوزَ عَلَيْهِ اَلاِنْتِقَالُ
در جايى نبوده تا به جاى ديگر رود
وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ اَلْجِبَالِ
اگر ببخشد آنچه از كانهاى كوهستانها برآيد
وَ ضَحِكَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ اَلْبِحَارِ
و صدفهاى درياها بدان دهان گشايد
مِنْ فِلِزِّ اَللُّجَيْنِ وَ اَلْعِقْيَانِ
از سيم و زر ناب برآورده از زمين
وَ نُثَارَةِ اَلدُّرِّ
و مرواريد غلطان
وَ حَصِيدِ اَلْمَرْجَانِ
و مرجان دست چين
مَا أَثَّرَ ذَلِكَ فِي جُودِهِ
در بخشش او اثرى نگذارد
وَ لاَ أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ
و خزانۀ گستردۀ وى را به پايان نيارد
وَ لَكَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ اَلْأَنْعَامِ مَا لاَ تُنْفِدُهُ
و اندوختههاى انعام نزد او چندان است، كه افزون از درخواست آفريدگان است
مَطَالِبُ اَلْأَنَامِ
لِأَنَّهُ اَلْجَوَادُ اَلَّذِي لاَ يَغِيضُهُ سُؤَالُ اَلسَّائِلِينَ
او بخشندهاى است كه پرسش خواهندگان چشمۀ جود او را نخشكاند
وَ لاَ يُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ اَلْمُلِحِّينَ
و ستهيدن آنان در طلب، او را به زفتى نكشاند
صفاته تعالى في القرآن
فَانْظُرْ أَيُّهَا اَلسَّائِلُ
پس اى پرسنده بينديش
فَمَا دَلَّكَ اَلْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ
و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مىنمايد بپذير
وَ اِسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ
و نور هدايت قرآن را چراغ راه خود گير
وَ مَا كَلَّفَكَ اَلشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ فِي اَلْكِتَابِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ
و از آنچه شيطان تو را به دانستن آن وامىدارد، و كتاب خدا آن را بر تو واجب نمىشمارد
وَ لاَ فِي سُنَّةِ اَلنَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله وَ أَئِمَّةِ اَلْهُدَى أَثَرُهُ
و در سنّت رسول و ائمّۀ هدى نشانى ندارد
فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ
دست بدار، و علم او را به خدا واگذار كه دستور دين چنين است
فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهَى حَقِّ اَللَّهِ عَلَيْكَ
و نهايت حقّ خدا بر تو اين
وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلرَّاسِخِينَ فِي اَلْعِلْمِ
و بدان! كسانى در علم دين استوارند كه اعتراف به نادانى بىنيازشان كرده است تا ناانديشيده پا در ميان گذارند ،
هُمُ اَلَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اِقْتِحَامِ اَلسُّدَدِ
اَلْمَضْرُوبَةِ دُونَ اَلْغُيُوبِ
و فهم آنچه را در پس پردههاى غيب نهان است آسان انگارند
اَلْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ اَلْغَيْبِ اَلْمَحْجُوبِ
لاجرم به نادانى خود در فهم آن معنيهاى پوشيده اقرار آرند
فَمَدَحَ اَللَّهُ تَعَالَى اِعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً
و خدا اين اعتراف آنان را به ناتوانى در رسيدن بدانچه نمىدانند ستوده است
وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ اَلتَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ اَلْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً
و ژرف ننگريستن آنان را در فهم آنچه بدان تكليف ندارند، راسخ بودن در علم فرموده است
فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ
پس بدين بس كن
وَ لاَ تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِكَ
و بزرگى خداى سبحان را با ميزان خرد خود مسنج
فَتَكُونَ مِنَ اَلْهَالِكِينَ
تا از تباه شدگان مباشى
هُوَ اَلْقَادِرُ اَلَّذِي
او توانايى است كه
إِذَا اِرْتَمَتِ اَلْأَوْهَامُ لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ
اگر وهم ما چون تير پرّان شود تا خود را به سر حدّ قدرت او رساند
وَ حَاوَلَ اَلْفِكْرُ اَلْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ اَلْوَسَاوِسِ
و انديشۀ مبرا از وسوسه، بكوشد
أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَكُوتِهِ
تا سمند فكرت به ژرفاى غيب ملكوتش براند
وَ تَوَلَّهَتِ اَلْقُلُوبُ إِلَيْهِ
و دلها خود را در راه شناخت صفات او سرگشته و شيدا گرداند
لِتَجْرِيَ فِي كَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ
و باريك انديشى خرد خواهد تا به صفات او نرسيده ذات وى را داند، دست قدرت بازش گرداند
وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ اَلْعُقُولِ فِي حَيْثُ لاَ تَبْلُغُهُ اَلصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ رَدَعَهَا
وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ اَلْغُيُوبِ
چه، خواهد پردههاى تاريك غيب را درد
مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَهُ فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ
و راه به ساحت خداى بىعيب برد. آن گاه پيشانى خورده بازگردد
مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ يُنَالُ بِجَوْرِ اَلاِعْتِسَافِ كُنْهُ مَعْرِفَتِهِ
و به خردى خود اعتراف كند كه: «اى مگس عرصۀ سيمرغ نه جولانگه توست.» با بيراهه رفتن او را چنانكه بايد نتوان شناخت
وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي اَلرَّوِيَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِيرِ جَلاَلِ عِزَّتِه
و خداوندان انديشه صورتى از جلال او را در خاطر خويش نتوانند پرداخت
اَلَّذِي اِبْتَدَعَ اَلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ اِمْتَثَلَهُ
خدايى كه، آفريدگان را از هيچ پديد آورد. نمونهاى نداشت تا به كار برد
وَ لاَ مِقْدَارٍ اِحْتَذَى عَلَيْهِ مِنْ خَالِقٍ مَعْبُودٍ كَانَ قَبْلَهُ
و نه مقياسى از آفرينندهاى پيش از خود، تا بدان دستور كار كند
وَ أَرَانَا مِنْ مَلَكُوتِ قُدْرَتِهِ
و از ملكوت قدرت و عجايب گوياى حكمت و اعتراف آفريدگان بدين حقيقت، كه سراسر ناتوان و فقيرند و نيازمند و حقير، و اوست كه بايد بر آنان رحمت آرد، و به قوّت خود بر پايشان دارد به ما آن نشان داد
وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِكْمَتِهِ
وَ اِعْتِرَافِ اَلْحَاجَةِ مِنَ اَلْخَلْقِ إِلَى أَنْ يُقِيمَهَا بِمِسَاكِ قُوَّتِهِ
مَا دَلَّنَا بِاضْطِرَارِ قِيَامِ اَلْحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ
كه ديديم، به حكم ضرورت آشكار است، كه اين نشانهها بر شناخت او دليلى استوار است
فَظَهَرَتِ اَلْبَدَائِعُ اَلَّتِي أَحْدَثَتْهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ
و در آنچه آفريده، آثار صنعت و نشانههاى حكمت او پديدار است
وَ أَعْلاَمُ حِكْمَتِهِ
فَصَارَ كُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِيلاً عَلَيْهِ
چنانكه هر چه آفريده او را برهانى است، و بر قدرت و حكمت او نشانى
وَ إِنْ كَانَ خَلْقاً صَامِتاً
و گر چه آفريدهاى باشد خاموش
فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِيرِ نَاطِقَةٌ
بر تدبير او گوياست
وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى اَلْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ
و بر وجود پديد آورنده دليلى رساست
فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَكَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِكَ
و گواهى مىدهم، آن كه تو را به آفريدهات همانند كرده، با عضوهايى جدا از يكديگر
وَ تَلاَحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ اَلْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِيرِ حِكْمَتِكَ
و مفصلهاى پيوسته چون عضوهاى يك پيكر كه رمز تدبير حكمت تو را در نهان دارد و سرّ قدرتت را در بيان
لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَمِيرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِكَ
درون او تو را چنانكه بايد نشناخته است
وَ لَمْ يُبَاشِرْ قَلْبَهُ اَلْيَقِينُ بِأَنَّهُ لاَ نِدَّ لَكَ
و نور يقين بر دل وى پرتو نينداخته، و ندانسته است كه تو را همتايى نيست و جز تو يكتايى نيست
وَ كَأَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّؤَ اَلتَّابِعِينَ مِنَ اَلْمَتْبُوعِينَ
گويا نشنيده است كه پيروان از پيروى شدگان بيزارى جستند
إِذْ يَقُولُونَ تَاللّٰهِ إِنْ كُنّٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ
كه چرا آنان را خداى خود دانستند و گفتند: «به خدا، ما در گمراهى آشكار جاى داشتيم
إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ
كه شما را همچون پروردگار جهان پنداشتيم.»
كَذَبَ اَلْعَادِلُونَ بِكَ
دروغ گفتند مشركان
إِذْ شَبَّهُوكَ بِأَصْنَامِهِمْ
كه تو را همانند كردند به بتان
وَ نَحَلُوكَ حِلْيَةَ اَلْمَخْلُوقِينَ بِأَوْهَامِهِمْ
و گفتند پيكرى دارد چون آفريدگان
وَ جَزَّءُوكَ تَجْزِئَةَ اَلْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ
و چون جسمها جزء جزأت كردند از روى گمان
وَ قَدَّرُوكَ عَلَى اَلْخِلْقَةِ اَلْمُخْتَلِفَةِ اَلْقُوَى بِقَرَائِحِ عُقُولِهِمْ
و براى تو قوّتها انگاشتند، به پندار و به حكم خرد ناتوان
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاكَ بِشَيْءٍ مِنْ خَلْقِكَ فَقَدْ عَدَلَ بِكَ
و گواهى مىدهم، آن كه تو را به چيزى از آفريدههايت برابر نهاد، به تو شرك آورد
وَ اَلْعَادِلُ بِكَ كَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْكَمَاتُ آيَاتِكَ
و شرك آورنده به تو كافر است بدانچه آيتهاى محكم تو نازل كرد
وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَيِّنَاتِكَ
و حجّتهاى روشن تو بدان گوياست، و بر يكتايى تو گواست
وَ إِنَّكَ أَنْتَ اَللَّهُ اَلَّذِي لَمْ تَتَنَاهَ فِي اَلْعُقُولِ
همانا، تو آن خدايى كه در خردها نگنجى
فَتَكُونَ فِي مَهَبِّ فِكْرِهَا مُكَيَّفاً
تا براى تو چگونگى انگارند
وَ لاَ فِي رَوِيَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَكُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً
و در وهمها درنيايى تا محدود و مركّبت شمارند
و منها قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْكَمَ تَقْدِيرَهُ
و از اين خطبه است: آنچه آفريد، سنجيد و نيكش استوار كرد
وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِيرَهُ
و پايان كارش را نگريست، پس به لطف تدبيرش برآورد ،
وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ
و بدانچه برايش آفريده شد، گسيلش داشت
فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ
چنانكه از حدّ خويش گامى فراتر نتوانست گذاشت
وَ لَمْ يَقْصُرْ دُونَ اَلاِنْتِهَاءِ إِلَى غَايَتِهِ
و در رسيدن بدانجا كه بايد رسد، قصورى روا نداشت
وَ لَمْ يَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِيِّ عَلَى إِرَادَتِهِ
و مأموريتى كه بدو واگذاشته بود، دشوار نينگاشت
فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ اَلْأُمُورُ عَنْ مَشِيئَتِهِ
و چگونه نپذيرد؟ كه كارها به خواست خدا انجام گيرد
اَلْمُنْشِئُ أَصْنَافَ اَلْأَشْيَاءِ بِلاَ رَوِيَّةِ فِكْرٍ آلَ إِلَيْهَا
كه پديد آورندۀ گونهگون چيزهاست، بىآنكه او را انديشه و فكرى باشد كه بدان روى آرد
وَ لاَ قَرِيحَةِ غَرِيزَةٍ أَضْمَرَ عَلَيْهَا
و يا غريزه و طبيعت نهفتهاى كه از آن سود بردارد
وَ لاَ تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ اَلدُّهُورِ
نه تجربهاى كه از گذشت روزگار گرفته باشد
وَ لاَ شَرِيكٍ أَعَانَهُ عَلَى اِبْتِدَاعِ عَجَائِبِ اَلْأُمُورِ
يا در پديد آوردن اين پديدههاى شگفت، شريكى را يار گرفته باشد
فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ
پس آفرينش آن مخلوق كامل گشت
وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ
و به طاعت خالق شتافت
وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ
دعوتش را پذيرفت
لَمْ يَعْتَرِضْ دُونَهُ رَيْثُ اَلْمُبْطِئِ
و روى بر نتافت. نه چون كند كاران چيزى را بهانه ساخت
وَ لاَ أَنَاةُ اَلْمُتَلَكِّئِ
و نه درنگى كرد و فرمان را واپس انداخت
فَأَقَامَ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ أَوَدَهَا
پس، كجيهاى هر چيز را راست كرد
وَ نَهَجَ حُدُودَهَا
و مرزهاى هر يك را برابر آورد
وَ لاَءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ مُتَضَادِّهَا
و ناهماهنگها را به قدرت خود هماهنگ ساخت
وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا
و طرح هر يك را در آنچه مناسب آن بود، انداخت
وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِي اَلْحُدُودِ وَ اَلْأَقْدَارِ
و آن را جنسهايى كرد از شماره برون در حدّ و اندازه
وَ اَلْغَرَائِزِ وَ اَلْهَيْئَاتِ
و غريزه و هيئتهاى گونهگون
بَدَايَا خَلاَئِقَ أَحْكَمَ صُنْعَهَا
پديدههايى كه آفرينش آنها را استوار كرد
وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا
و هر يكى را به سرشتى كه خود خواست در آورد
و منها في صفة السماء
از اين خطبه است در آفرينش آسمان:
وَ نَظَمَ بِلاَ تَعْلِيقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا
گشادگى و تنگى و پست و بلنديها را منظّم كرد
وَ لاَحَمَ صُدُوعَ اِنْفِرَاجِهَا
و شكافهاى آن را به هم آورد
وَ وَشَّجَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ أَزْوَاجِهَا
و هر يك را با آنچه جفت آن بود، پيوند نمود
وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِينَ بِأَمْرِهِ
و دشوارى فرود آمدن، و بر شدن را، آسان فرمود. بر فرشتگانى كه فرمان او را به خلق رسانند يا اعمال آنان را بالا برند، و به ثبت در آرند
وَ اَلصَّاعِدِينَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا
وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِيَ دُخَانٌ
آسمان را كه دودى بود متراكم بخواند بيامد و سر بر خط گذاشت ،
فَالْتَحَمَتْ عُرَى أَشْرَاجِهَا
و هر جزء آن جزء ديگرى را نگاه داشت
وَ فَتَقَ بَعْدَ اَلاِرْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا
پس، درهاى بستۀ آن را بگشاد ،
وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ اَلشُّهُبِ اَلثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا
و بر شكافها نگهبانانى از شهابهاى روشن نهاد
وَ أَمْسَكَهَا مِنْ أَنْ تَمُورَ فِي خَرْقِ اَلْهَوَاءِ بِأَيْدِهِ
و نگاهشان داشت چنانكه بايد، تا در فضاى شكافته به جنبش درنيايد
وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ
و بفرمود به آسمان تا بماند گردن نهاده به فرمان
وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آيَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا
و آفتاب را آيتى كرد روشن كننده كه به روز در آيد ،
وَ قَمَرَهَا آيَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَيْلِهَا
و ماه را آيتى كه تاريكى شب، نور آن بزدايد .
وَ أَجْرَاهُمَا فِي مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا
پس آفتاب و ماه را در منزلگاههاشان روان فرمود
وَ قَدَّرَ سَيْرَهُمَا فِي مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا
و مدّت گردش آن دو را در خانهها معيّن نمود
لِيُمَيِّزَ بَيْنَ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ بِهِمَا
تا بدين گردش، روز را از شب دانند
وَ لِيُعْلَمَ عَدَدُ اَلسِّنِينَ وَ اَلْحِسَابُ بِمَقَادِيرِهِمَا
و حساب ساليان و اندازهگيرى زمان را توانند
ثُمَّ عَلَّقَ فِي جَوِّهَا فَلَكَهَا
پس، در فضاى هر آسمان فلك آن را آويزان كرد
وَ نَاطَ بِهَا زِينَتَهَا مِنْ خَفِيَّاتِ دَرَارِيِّهَا
و زينتى از گوهرهاى تابنده و ستارگان رخشنده بدانها بست و فروزان كرد
وَ مَصَابِيحِ كَوَاكِبِهَا
وَ رَمَى مُسْتَرِقِي اَلسَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا
و شيطانهاى دزديده نيوش را با نيازكهاى روشن براند
وَ أَجْرَاهَا عَلَى أَذْلاَلِ تَسْخِيرِهَا
و ستارگان را بدانسان كه بايد رام و مسخّر گرداند
مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا
چنانكه ثابت آن بر جاى ماند
وَ مَسِيرِ سَائِرِهَا
و گردندۀ آن روان
وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا
و بالا رونده، و فرود آينده
وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا
و نحس، و سعد آن به فرمان
و منها في صفة الملائكة
از اين خطبه است در آفرينش فرشتگان
ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْكَانِ سَمَاوَاتِهِ
سپس خداى سبحان براى جاى دادن در آسمانها و عمارت كردن برترين آسمان، از ملكوت اعلا فرشتگانى آفريد
وَ عِمَارَةِ اَلصَّفِيحِ اَلْأَعْلَى مِنْ مَلَكُوتِهِ
خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلاَئِكَتِهِ
آفريدههاى نو پديد
وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا
شكاف راههاى گشادۀ آسمانها را بدانها پر كرد
وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا
و رخنۀ شكافها را به آنان بيا كند
وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْكَ اَلْفُرُوجِ زَجَلُ اَلْمُسَبِّحِينَ مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ اَلْقُدُسِ
و ميان شكافها بانگ تسبيح خوانهاست در فردوس بلند رفعت
وَ سُتُرَاتِ اَلْحُجُبِ
و پس پردههاى حجاب
وَ سُرَادِقَاتِ اَلْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِكَ اَلرَّجِيجِ
و سراپردههاى مجد و عظمت، و پس اين لرزه، و بانگى كه كر كنندۀ گوشهاست
اَلَّذِي تَسْتَكُّ مِنْهُ اَلْأَسْمَاعُ
سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ اَلْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا
انوار جلال كبرياست كه چشمها نگريستن بدان نتوانند
فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا
ناچار خيره بر جاى مانند
وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ
آفريد اين فرشتگان را به گونه گون صور
وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ
و اندازههايى نه چون يكديگر
أُولِي أَجْنِحَةٍ
فرشتگانى با پر و بال
تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ
تسبيح گويان عزّت ذو الجلال
لاَ يَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِي اَلْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ
نه آنچه را كه صنع اوست، به خود نسبت دهند
وَ لاَ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مَعَهُ مِمَّا اِنْفَرَدَ بِهِ
و نه آفرينش چيزى را كه خاصّ اوست، مدّعى شوند
بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ
«بلكه بندگانى بزرگوارند
لاٰ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ
كه در گفتار بدو پيشى نمىگيرند فرمانش را كار بندند و بپذيرند» .
جَعَلَهُمْ اَللَّهُ فِيمَا هُنَالِكَ أَهْلَ اَلْأَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ
آنان را در مقامها كه دارند، امين وحى خود ساخت
وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى اَلْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ
و رساندن امر و نهيش را به پيامبران، به گردن ايشان انداخت
وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ اَلشُّبُهَاتِ
از دو دلى، و ناباورى نگاهشان داشت
فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ
و گامى جز در آنچه رضاى اوست، نتوانند گذاشت
وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ اَلْمَعُونَةِ
آنان را به زيادت يارى مدد كرد
وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ اَلسَّكِينَةِ
و دلهاشان را در پوششى از تواضع، خشوع و آرامش در آورد
وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلاً إِلَى تَمَاجِيدِهِ
و آسان درهايى به روىشان گشود تا راه ستودن او را به بزرگى دانند
وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلاَمِ تَوْحِيدِهِ
و نشانههايى روشن گمارد تا خود را به سر منزل توحيدش رسانند
لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُوصِرَاتُ اَلْآثَامِ
نه سنگينى بار گناهان از پايشان نشاند .
وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامِ
و نه گذشت شبان و روزان آنان را دگرگون گرداند
وَ لَمْ تَرْمِ اَلشُّكُوكُ بِنَوَازِعِهَا عَزِيمَةَ إِيمَانِهِمْ
نه تير ناباورى از كمان دو دلى، ايمان استوارشان را نشانه ساخت
وَ لَمْ تَعْتَرِكِ اَلظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ يَقِينِهِمْ
و نه سپاه بدگمانى بر اردوى ايمان آنان تاخت
وَ لاَ قَدَحَتْ قَادِحَةُ اَلْإِحَنِ فِيمَا بَيْنَهُمْ
نه بيمارى كينه و رشك در آنان رخنه نمود
وَ لاَ سَلَبَتْهُمُ اَلْحَيْرَةُ مَا لاَقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ
و نه دست سرگشتگى نور معرفتى را كه در دل داشتند از ايشان ربود
وَ مَا سَكَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ
و نه هيبت و عظمت و بزرگى وى را از سينههاشان زدود
وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ اَلْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَى فِكْرِهِمْ
ديو بد انديشى طمع نبست تا قرعۀ گمراهى به نام آنان زند، و پردۀ سياه گناه، بر روزنۀ فكرتهاشان تند
وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِي خَلْقِ اَلْغَمَامِ اَلدُّلَّحِ
گروهى از آنان درون ابرهاى گرانبار اندرند
وَ فِي عِظَمِ اَلْجِبَالِ اَلشُّمَّخِ
و دستهاى فراز كوههاى تناور سركشيده
وَ فِي قَتْرَةِ اَلظَّلاَمِ اَلْأَيْهَمِ
و گروهى در تاريكيهاى خاموش شب به سر مىبرند
وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ اَلْأَرْضِ اَلسُّفْلَى
و از آنان دستهاى است كه گامهاشان حدّ فرودين زمين را بريده
فَهِيَ كَرَايَاتٍ بِيضٍ
و همچون پرچمهاى سفيد
قَدْ نَفَذَتْ فِي مَخَارِقِ اَلْهَوَاءِ
از سويى درون هوا رفته و از سوى ديگر به عمق زمين رسيده
وَ تَحْتَهَا رِيحٌ هَفَّافَةٌ تَحْبِسُهَا عَلَى حَيْثُ اِنْتَهَتْ مِنَ اَلْحُدُودِ اَلْمُتَنَاهِيَةِ
و زير آنها بادى خوش و آرام وزان كه آن پرچمها را نگاه مىدارد، و از حدّى كه دارند، آن سوتر رفتن نگذارد
قَدِ اِسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ
پرداختن به پرستش او آنان را از ديگر كار بازداشته
وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ اَلْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ
و حقيقت ايمان با شناخت خداىشان پيوند داده و با ديگر چيز نگذاشته .
وَ قَطَعَهُمُ اَلْإِيقَانُ بِهِ إِلَى اَلْوَلَهِ إِلَيْهِ
يقين بدو چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفتۀ اويند
وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ
تنها آنچه نزد اوست مىخواهند، و از ديگرى نمىجويند
قَدْ ذَاقُوا حَلاَوَةَ مَعْرِفَتِهِ
شيرينى معرفت او را چشيدهاند
وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ اَلرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ
و جام مالامال از محبت او نوشيدهاند
وَ تَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ
بيم پروردگار در دل آنان ريشه دوانيده
قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ خِيفَتِهِ
فَحَنَوْا بِطُولِ اَلطَّاعَةِ اِعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ
آنسان كه پشتشان را از بسيارى طاعت خمانيده
وَ لَمْ يُنْفِدْ طُولُ اَلرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ
شوق او در دلشان نمرده و درازى مدّت شوق، تضرّع آنان را از ميان نبرده
وَ لاَ أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ اَلزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ
با نزديكى كه بدو دارند، رشتۀ فروتنى از گردن نگذارند
وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ اَلْإِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ
و خودبينى بر آنان دست نيابد تا عبادتى را كه كردهاند افزون شمارند
وَ لاَ تَرَكَتْ لَهُمُ اِسْتِكَانَةُ اَلْإِجْلاَلِ نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ
و فروتنى در ساحت بزرگى پروردگار مجالى نداده تا كردۀ نيك خود را بزرگ انگارند
وَ لَمْ تَجْرِ اَلْفَتَرَاتُ فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ
و سستى در آنان پديد نشده
وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ
و همچنان مشتاق پروردگارند، و به لطف او اميدوارند
وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ اَلْمُنَاجَاةِ أَسَلاَتُ أَلْسِنَتِهِمْ
زبانشان از طول مناجات خشك نشده و شكر گزارند
وَ لاَ مَلَكَتْهُمُ اَلْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ اَلْجُؤَارِ إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ
به كارى ديگر نپرداختهاند تا بندگىشان فراموش شود و بانگ تضرّعشان خاموش
وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ اَلطَّاعَةِ مَنَاكِبُهُمْ
در صف طاعت شانه به شانه ايستادهاند
وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ اَلتَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ
و آسايشى نخواسته، گردن به فرمان او نهادهاند
وَ لاَ تَعْدُو عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلاَدَةُ اَلْغَفَلاَتِ
غفلت، عزم استوارشان را سست نكند
وَ لاَ تَنْتَضِلُ فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ اَلشَّهَوَاتِ
و فريب شهوت راه همتّشان را نزند
قَدِ اِتَّخَذُوا ذَا اَلْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ
پروردگار دارندۀ عرش را اندوختۀ روز حاجت كردهاند
وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ اِنْقِطَاعِ اَلْخَلْقِ إِلَى اَلْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ
و هنگامى كه مردم به در آفريدگان رفتهاند، آنان به رغبت روى به آفريننده آوردهاند
لاَ يَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ
پرستش او را نهايتى ندانند
وَ لاَ يَرْجِعُ بِهِمُ اَلاِسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ
و آنچه آنان را شيفتۀ طاعت وى كرده، تخم محبّت است كه در دل پرورانند، و هيچگاه دل از بيم و اميد او برندارند
إِلاَّ إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ
لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ اَلشَّفَقَةِ مِنْهُمْ
ريشۀ بيم آنان نبرد
فَيَنُوا فِي جِدِّهِمْ
تا در كوشش سست شوند
وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ اَلْأَطْمَاعُ فَيُؤْثِرُوا وَشِيكَ اَلسَّعْيِ عَلَى اِجْتِهَادِهِمْ
و طمع آنان را از راه نبرد، تا سعى اندك را بر كوشش بسيار ترجيح دهند
لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ
كردۀ خود را بزرگ نشمارند
وَ لَوِ اِسْتَعْظَمُوا ذَلِكَ لَنَسَخَ اَلرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ
كه اگر چنين كنند اميدوارند، و اميد نگذارد تا از پروردگار بيمى در دل آرند
وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ اَلشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ
شيطان بر آنان چيره نشده تا در پروردگار خود اختلاف آرند
وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ اَلتَّقَاطُعِ
و راه جدايى نگيرند، چه برخوردى بد با يكديگر ندارند
وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ اَلتَّحَاسُدِ
نه كينه و رشك بر آنان دست يافته
وَ لاَ تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ اَلرِّيَبِ
و نه دودلى و خواهشهاى نفسانى از هم جدايشان كرده و صف وحدتشان را شكافته
وَ لاَ اِقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ اَلْهِمَمِ
فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ
بندگان ايمانند، و پيوسته در بند آنند
لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَ لاَ عُدُولٌ وَ لاَ وَنًى وَ لاَ فُتُورٌ
نه ميل از حقّ، نه برگشتن از راه درستى، نه درنگ كردن، و نه سستى هرگز تواند آنان را از بند ايمان رهاند
وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ اَلسَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلاَّ وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ
در آسمانهاى تو بر تو جايى به اندازۀ پوستى گستريده يافت نشود، جز آنكه فرشتهاى بر آن سجده كنان است
أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ
يا چالاك در راه پرستش روان
يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ اَلطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً
درازى مدّت فرمانبردارى بر معرفت آنان بيفزايد
وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً
و عزّت پروردگار عظمت او را در دلهاشان بيشتر مىنمايد
و منها في صفة الأرض و دحوها على الماء
و از اين خطبه است در وصف زمين و گستردن آن بر آب:
كَبَسَ اَلْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ
زمين را به موجهاى بزرگ خروشنده، و كوهههاى درياى جوشنده، در پوشاند
وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ
تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا
موجهايى كه بالاى آن به هم مىخورد
وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا
و هر يك با شانه و پشت، موج ديگر را از جاى مىبرد
وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا
چون نر شتران مست، فرياد كنان و كف آورده به دهان
فَخَضَعَ جِمَاحُ اَلْمَاءِ اَلْمُتَلاَطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا
پس، سركشى موج آب بر هم كوبنده، از گرانبارى زمين فرو نشست
وَ سَكَنَ هَيْجُ اِرْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا
و هيجان و به هم خوردن آن آرام گشت، كه زمينش با برخورد سينۀ خويش به هم مىمالاند
وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً
و چندانش در خاك خود غلطاند
إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا
كه سست و آرامش گرداند
فَأَصْبَحَ بَعْدَ اِصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ
تا پس آنكه موجهاى آن خروشان بود، آرام و خوار شد
سَاجِياً مَقْهُوراً
وَ فِي حَكَمَةِ اَلذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً
و در لگام اسير و فرمانبردار
وَ سَكَنَتِ اَلْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ
و زمين از برخورد با كوهههاى موج آب، آرام بگستريد
وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اِعْتِلاَئِهِ
و خودبينى و ناز و سركشى و بلند پروازى و گردنفرازى موجها را فرو كشيد
وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ
وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ
و موج را با خروشندگى و تندى كه داشت مهار كرد
فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ
تا از سبكسرى، و نازش، و جهش، و جوشش، و جست و خيزش بازداشت، و به آرامش باز آورد
وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ
فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ اَلْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا
چون جوشش آب در گوشه و كنار زمين بايستاد
وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ اَلْجِبَالِ اَلشُّمَّخِ اَلْبُذَّخِ عَلَى أَكْتَافِهَا
و كوههاى بلند سر به آسمان كشيده را بر دوش آن نهاد
فَجَّرَ يَنَابِيعَ اَلْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا
جويها و چشمهها از فراز كوهها بيرون آورد
وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا
و در شكاف بيابانها و زمينهاى هموار روان كرد
وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلاَمِيدِهَا
و جنبش زمين را منظّم گرداند با خرسنگهاى استوار
وَ ذَوَاتِ اَلشَّنَاخِيبِ اَلشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا
و كوههاى سر برافراشتۀ پايدار
فَسَكَنَتْ مِنَ اَلْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ اَلْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا
پس، زمين آرام گرديد و بر خود نجنبيد، كه بن كوهها در جاى جاى آن درون رفته بود
مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا
و در سوراخهاى آن خزيده
وَ رُكُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ اَلْأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا
و بر زبر هموارى و پستيهاى آن ايستاده و سركشيده
وَ فَسَحَ بَيْنَ اَلْجَوِّ وَ بَيْنَهَا
پس، فضاى ميان زمين و آسمان را فراخ ساخت
وَ أَعَدَّ اَلْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاكِنِهَا
و هوا را براى نفس كشيدن بپرداخت .
وَ أَخْرَجَ إِلَيْهَا أَهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِهَا
و اهل زمين را در آن ساكن فرمود، با آنچه بايستۀ آنان مىبود
ثُمَّ لَمْ يَدَعْ جُرُزَ اَلْأَرْضِ اَلَّتِي تَقْصُرُ مِيَاهُ اَلْعُيُونِ عَنْ رَوَابِيهَا
و زمينهاى خشك را، كه آب چشمهها نتوانست خود را به پستى و بلنديهاى آن رساند
وَ لاَ تَجِدُ جَدَاوِلُ اَلْأَنْهَارِ ذَرِيعَةً إِلَى بُلُوغِهَا
و جويهاى خرد و بزرگ در رسيدن بدان زمينها درماند، وانگذاشت
حَتَّى أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَةَ سَحَابٍ تُحْيِي مَوَاتَهَا
ابرهايى آفريد و بر آن زمينها بگماشت، تا مردۀ آن را زنده گرداند
وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا
و گياه آن را بروياند.
أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ اِفْتِرَاقِ لُمَعِهِ
ابرها را كه پاره پاره بود در هوا، و هر پاره از ديگر جدا، به هم سازوار گرداند
وَ تَبَايُنِ قَزَعِهِ
حَتَّى إِذَا تَمَخَّضَتْ لُجَّةُ اَلْمُزْنِ فِيهِ
چون آبى كه درون ابر بود بجنبيد و همانند دوغى كه در مشك است از اين سو بدان سو گرديد
وَ اِلْتَمَعَ بَرْقُهُ فِي كُفَفِهِ
و برق ابر در كرانههاى آن بدرخشيد
وَ لَمْ يَنَمْ وَمِيضُهُ فِي كَنَهْوَرِ رَبَابِهِ
و درخشش آن در دل ابرهاى سياه به هم پيوسته و سپيد بر هم نشسته نخوابيد
وَ مُتَرَاكِمِ سَحَابِهِ
از آن بارانى تند روان گردانيد
أَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدَارِكاً
قَدْ أَسَفَّ هَيْدَبُهُ
و دامن فرو هشتۀ آن ابر به زمين نزديك گرديد
تَمْرِيهِ اَلْجَنُوبُ دِرَرَ أَهَاضِيبِهِ
و باد جنوب، آن را بدوشيد
وَ دُفَعَ شَآبِيبِهِ
تا قطرههاى درشت از درونش برون كشيد
فَلَمَّا أَلْقَتِ اَلسَّحَابُ بَرْكَ بِوَانَيْهَا
و چون ابر همانند شترى كه سينه و كنارۀ پهلوها بر زمين نهد در هوا پهن بگسترد
وَ بَعَاعَ مَا اِسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ اَلْعِبْءِ اَلْمَحْمُولِ عَلَيْهَا
و بارى سنگين از باران گران را كه برداشته بود، خالى كرد
أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوَامِدِ اَلْأَرْضِ اَلنَّبَاتَ
بدان باران از زمينهاى نارويان، رستنى، و از جاى جاى كوهها گياه تر برون آورد
وَ مِنْ زُعْرِ اَلْجِبَالِ اَلْأَعْشَابَ
فَهِيَ تَبْهَجُ بِزِينَةِ رِيَاضِهَا
و زمين به زيور مرغزارهايش شادمان گشت
وَ تَزْدَهِي بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ رَيْطِ أَزَاهِيرِهَا
و از تنك جامۀ نرم گلها كه پوشيده بود، نازان
وَ حِلْيَةِ مَا سُمِطَتْ بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا
و از پيرايۀ شكوفههاى تازه و آبدار، فخركنان
وَ جَعَلَ ذَلِكَ بَلاَغاً لِلْأَنَامِ
و اين همه را خوراك مردمان نمود
وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ
و روزى جانداران
وَ خَرَقَ اَلْفِجَاجَ فِي آفَاقِهَا
و در اين سو و آن سوى آن راهها گشود
وَ أَقَامَ اَلْمَنَارَ لِلسَّالِكِينَ عَلَى جَوَادِّ طُرُقِهَا
و براى روندگان بر جادهها، نشانهها بر پا فرمود.
فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ
پس چون زمين خود را بگسترد
وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ
و فرمان خويش روان كرد
اِخْتَارَ آدَمَ عليهالسلام خِيرَةً مِنْ خَلْقِهِ
از ميان آفريدگان آدم را برگزيد
وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ
و او را نخستين، از گروه انسان گردانيد
وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ
در بهشت خويشش جاى داد
وَ أَرْغَدَ فِيهَا أُكُلَهُ
و در روزى فراخ به روى او بگشاد
وَ أَوْعَزَ إِلَيْهِ فِيمَا نَهَاهُ عَنْهُ
و آنچه را نبايدش كرد بدو گفت و ياد داد
وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِي اَلْإِقْدَامِ عَلَيْهِ اَلتَّعَرُّضَ لِمَعْصِيَتِهِ
و به وى آموخت كه دليرى نمودن، پى نافرمانى رفتن است
وَ اَلْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزِلَتِهِ
و رتبت خود را به مخاطرت افكندن
فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ
امّا او بدانچه او را نبايد دليرى نمود
مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ
كه در علم خدا چنين رفته بود
فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ اَلتَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ
و چون توبه كرد، او را فرود آورد تا با فرزندان خود زمين او را آبادان سازد
وَ لِيُقِيمَ اَلْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ
و از جانب خدا بر بندگانش حجّتى باشد
وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ
و از پس آنكه جان او را گرفت، بندگان را وانگذاشت
مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ
و رسولانى بر آنان گماشت تا حجّت خداوندى او را استوار كنند
وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ
و واسطۀ شناخت پروردگار به مردمان باشند
بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ اَلْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ
و تيمار بندگان را بداشت به برهان، بر زبان گزيده پيامبران
وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاَتِهِ
كه بردارندۀ بار امانتند
قَرْناً فَقَرْناً
و قرنى پس قرن انگيخته به رسالت
حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوسلم حُجَّتُهُ
تا آنكه حجّت او با پيامبر ما (صلّى اللّه عليه و آله)، تمام گرديد و به نهايت رسيد
وَ بَلَغَ اَلْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ
و دوران بيم دادن و بستن راه بهانه به غايت
وَ قَدَّرَ اَلْأَرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا
و روزيها را مقدّر كرد، برخى اندك و برخى فراوان
وَ قَسَّمَهَا عَلَى اَلضِّيقِ وَ اَلسَّعَةِ فَعَدَلَ فِيهَا
دستهاى در تنگى، و دستهاى در زندگانى فراخ و آسان. قسمتى كرد به عدالت
لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا
تا آن را كه خواهد بيازمايد در زندگانى آسان يا دشوار
وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِكَ اَلشُّكْرَ وَ اَلصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا
و بيازمايد سپاس و شكيبايى را در توانگر و نادار
ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا
با فراخى معيشت، مشقّت فاقتها را همراه كرد
وَ بِسَلاَمَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا
و با تندرستى و سلامت، نابيوسان آفتها را
وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا
و با نبودن غم و بودن شادمانى، اندوههاى گلوگير زندگانى
وَ خَلَقَ اَلْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا
اجلها را معيّن ساخت، برخى را دراز و برخى را كوتاه
وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا
يكى را پيش داشت و ديگرى را واپس انداخت
وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا
و رشتههاى زندگانى را به دست مرگ سپرد
وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا
تا بهنگام رشته را بكشد و تافته آنرا ببرد
وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا
عَالِمُ اَلسِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ اَلْمُضْمِرِينَ
داناى درون راز در دل نهفتگان است
وَ نَجْوَى اَلْمُتَخَافِتِينَ
و آگاه از سخن پنهان گويندگان
وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ اَلظُّنُونِ
و آنچه در دلها گذرد از گمان
وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ اَلْيَقِينِ
و يقين كه در دل نشيند
وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ اَلْجُفُونِ
و آنچه پلك چشمها دزديده بيند
وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ اَلْقُلُوبِ
و آنچه پردههاى دل آن را پوشد
وَ غَيَابَاتُ اَلْغُيُوبِ
و اعماق غيب آن را نهان دارد
وَ مَا أَصْغَتْ لاِسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ اَلْأَسْمَاعِ
و آنچه گوشها دزديده نيوشد
وَ مَصَائِفُ اَلذَّرِّ
و آنچه درون لانههاى تابستانى مورچگان است
وَ مَشَاتِي اَلْهَوَامِّ
و در زمستان جاى خزندگان
وَ رَجْعِ اَلْحَنِينِ مِنَ اَلْمُولَهَاتِ
و نالههاى حزين شيفتگان
وَ هَمْسِ اَلْأَقْدَامِ
و آواز نرم گامها
وَ مُنْفَسَحِ اَلثَّمَرَةِ مِنْ وَلاَئِجِ غُلُفِ اَلْأَكْمَامِ
و جايى كه ميوه در آن است درون غلاف شكوفهها
وَ مُنْقَمَعِ اَلْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ اَلْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا
و نهان جاى دادن در سمج كوهها و بيابانها
وَ مُخْتَبَإِ اَلْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ اَلْأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا
و جايى كه پشهها پنهانند در ساق و پوست درختها
وَ مَغْرِزِ اَلْأَوْرَاقِ مِنَ اَلْأَفْنَانِ
و جاى برون آمدن برگها از شاخهها
وَ مَحَطِّ اَلْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ اَلْأَصْلاَبِ
و فرو ريختنگاه نطفهها از پشت مردان ،
وَ نَاشِئَةِ اَلْغُيُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا
و برخاستن ابرها و به هم پيوستن آنان
وَ دُرُورِ قَطْرِ اَلسَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا
و ريزان گشتن قطرههاى ابر به هم پيوسته و پرباران
وَ مَا تَسْفِي اَلْأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا
و آنچه گردبادها به دامن خود بردارد و براندازد
وَ تَعْفُو اَلْأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا
و بارانها با سيلهاى خود نابود سازد
وَ عَوْمِ بَنَاتِ اَلْأَرْضِ فِي كُثْبَانِ اَلرِّمَالِ
و شنا كنان رفتن ريشۀ رستنيها در پشتههاى ريگزاران
وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ اَلْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ اَلْجِبَالِ
و آنجا كه پرندگانند در بلند جاها از فراز كوهساران
وَ تَغْرِيدِ ذَوَاتِ اَلْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ اَلْأَوْكَارِ
و نغمۀ دلپذير كه مرغها در آشيانههاى تاريك سر دادهاند
وَ مَا أَوْعَبَتْهُ اَلْأَصْدَافُ
و آنچه صدفها درون خود گرد آوردهاند
وَ حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ اَلْبِحَارِ
و موجهاى دريا در دامن خويش پروردهاند
وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْلٍ
و آنچه تاريكى شب پوشانيده
أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَارٍ
يا آفتاب چاشتگاهى بر آن تابيده
وَ مَا اِعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ اَلدَّيَاجِيرِ
و آنچه پردههايى از تاريكى پى در پى بر آن افتد
وَ سُبُحَاتُ اَلنُّورِ
و تودههايى از نور بر آن تابد ،
وَ أَثَرِ كُلِّ خَطْوَةٍ
و نشان هر گام كه نهند
وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَةٍ
و آواى هر جنبش كه كنند
وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَةٍ
و هر كلمهاى كه باز گردانند
وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَةٍ
و هر لب كه بجنبانند
وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَةٍ
و آرامگاه هر جاندار
وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ كُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ
و وزن هر ذرّۀ اندك مقدار، و آواى نرم هر جانور كه خزد
وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ
و هر ميوه كه بر درخت بود
أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ
يا هر برگى كه از درخت افتد
أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ
يا جايى كه نطفه در آن آرميده
أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ
يا خونى لخته گرديده، يا گوشتپارهاى كه استخوان در آن نروييده
أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلاَلَةٍ
يا آفريدهاى نو باليده
لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذَلِكَ كُلْفَةٌ
در اين دانش و آفرينش رنجى بدو نرسيده
وَ لاَ اِعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا اِبْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ
و در نگاهدارى آنچه پديد آورد از آفريدگان، چيزى مانع او نگرديد
وَ لاَ اِعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ اَلْأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ اَلْمَخْلُوقِينَ مَلاَلَةٌ وَ لاَ فَتْرَةٌ
و در روان ساختن كارها و تدبير كار آفريدهها نه بستوه شد، و نه سستى بدو روى آورد
بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ
بلكه علم او كار آنان را روان كرد
وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ
و نگاهداشت او آن را بشمرد
وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ
و عدل او آنان را فرا گرفت و در خود گنجانيد
وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ
و فضل او آنان را در خود فرو برد و بپوشانيد
مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ
با آنكه خطاكار بودند، و طاعتى را كه در خور اوست ننمودند
دعاء اَللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ اَلْوَصْفِ اَلْجَمِيلِ
خدايا! تويى سزاوار نيكو ستودن
وَ اَلتَّعْدَادِ اَلْكَثِيرِ
و بسيار و بىشمارت ستايش نمودن
إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مَأْمُولٍ
اگر اميد به تو بندند بهترين اميد بستهاى
وَ إِنْ تُرْجَ فَخَيْرُ مَرْجُوٍّ
و اگر چشم از تو دارند، اين چشمداشت را هر چه نيكوتر شايستهاى
اَللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِي فِيمَا لاَ أَمْدَحُ بِهِ غَيْرَكَ
خدايا! در نعمت بر من گشادى، و مرا زبانى دادى تا بدان مدح جز تو را نخوانم
وَ لاَ أُثْنِي بِهِ عَلَى أَحَدٍ سِوَاكَ
و بر كسى غير تو آفرين نرانم
وَ لاَ أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ اَلْخَيْبَةِ وَ مَوَاضِعِ اَلرِّيبَةِ
و بدان كسانى را نستايم كه نوميد كنند يا گمان آن بود كه نبخشند
وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِي عَنْ مَدَائِحِ اَلْآدَمِيِّينَ
و زبان خود را بازداشتم از ستودن مردمان
وَ اَلثَّنَاءِ عَلَى اَلْمَرْبُوبِينَ اَلْمَخْلُوقِينَ
و آفرين راندن بر پروردگان و آفريدگان
اَللَّهُمَّ وَ لِكُلِّ مُثْنٍ عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ
بار خدايا! هر ثناگوى را بر ثنا گفته، پاداشى است: جزايى در خورد ثناى آفرين گوينده ،
أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ
يا عطايى نيكو سزاوار بزرگى پاداش دهنده .
وَ قَدْ رَجَوْتُكَ دَلِيلاً عَلَى ذَخَائِرِ اَلرَّحْمَةِ وَ كُنُوزِ اَلْمَغْفِرَةِ
خدايا! اميد به تو بستم تا راهنما باشى به اندوختههاى آمرزش و گنجينههاى بخشايش
اَللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَكَ بِالتَّوْحِيدِ اَلَّذِي هُوَ لَكَ
خدايا! اين بندۀ توست كه در پيشگاهت برپاست، يگانهات مىخواند و يگانگى خاص، تو راست
وَ لَمْ يَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ اَلْمَحَامِدِ وَ اَلْمَمَادِحِ غَيْرَكَ
جز تو كسى را نمىبيند كه سزاى اين ستايشهاست
وَ بِي فَاقَةٌ إِلَيْكَ لاَ يَجْبُرُ مَسْكَنَتَهَا إِلاَّ فَضْلُكَ
مرا به درگاه تو نيازى است كه آن نياز را جز فضل تو به بىنيازى نرساند
وَ لاَ يَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلاَّ مَنُّكَ وَ جُودُكَ
و آن درويشى را جز عطا و بخشش تو به توانگرى مبدّل نگرداند
فَهَبْ لَنَا فِي هَذَا اَلْمَقَامِ رِضَاكَ
خدايا! خشنودى خود را بهرۀ ما فرما
وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ اَلْأَيْدِي إِلَى سِوَاكَ
هم در اين حال كه داريم، و بىنيازمان گردان از اين كه جز به سوى تو دست برداريم
إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
كه تو بر هر چيز توانايى
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
91 و از خطبههاى آن حضرت است كه به خطبۀ اشباح معروف است
و هي من جلائل خطبه عليهالسلام
و آن از خطبههاى گرانقدر اوست
رَوَى مَسْعَدَةُ بْنُ صَدَقَةَ عَنِ اَلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ
خَطَبَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ بِهَذِهِ اَلْخُطْبَةِ عَلَى مِنْبَرِ اَلْكُوفَةِ
وَ ذَلِكَ أَنَّ رَجُلاً أَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ صِفْ لَنَا رَبَّنَا مِثْلَ مَا نَرَاهُ عِيَاناً لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَةً
يكى از او پرسيد تا خدا را چنان وصف كند كه گويى آشكارا او را مىبيند
فَغَضِبَ وَ نَادَى اَلصَّلاَةَ جَامِعَةً
امام (عليه السلام) از اين سخن در خشم شد.
فَاجْتَمَعَ اَلنَّاسُ حَتَّى غَصَّ اَلْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ
فَصَعِدَ اَلْمِنْبَرَ وَ هُوَ مُغْضَبٌ مُتَغَيِّرُ اَللَّوْنِ
فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ
وَ صَلَّى عَلَى اَلنَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله ثُمَّ قَالَ
وصف اللّه تعالى
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يَفِرُهُ اَلْمَنْعُ وَ اَلْجُمُودُ
سپاس خدايى را كه نابخشيدن، و بخل ورزيدن بر مال او نيفزايد
وَ لاَ يُكْدِيهِ اَلْإِعْطَاءُ وَ اَلْجُودُ
و دهش و بخشش او را مستمند ننمايد
إِذْ كُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ
چه هر بخشندهاى جز او چون بخشد مال خود را كاهش دهد
وَ كُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلاَهُ
و هر نابخشندهاى مگر او سزاوار نكوهش بود
وَ هُوَ اَلْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ اَلنِّعَمِ
او را سزد كه منّت نهد بر بندگان، با بسيارى بخشش و نصيب كه دهد به اين و آن .
وَ عَوَائِدِ اَلْمَزِيدِ وَ اَلْقِسَمِ
عِيَالُهُ اَلْخَلاَئِقُ
آفريدگان، روزيخوار اويند
ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ
و روزى آنان را پايندان است .
وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ
قوت آنان را مقدّر داشته. و رساننده بديشان است .
وَ نَهَجَ سَبِيلَ اَلرَّاغِبِينَ إِلَيْهِ
راه مشتاقان را به سوى خود گشاده است
وَ اَلطَّالِبِينَ مَا لَدَيْهِ
و به خواهندگان نعمتش صلاى عام داده است
وَ لَيْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ يُسْأَلْ
به خواهنده بيشتر نبخشد از ناخواهان، بخشش وى بدين، كمتر نيست از آن .
اَلْأَوَّلُ اَلَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَكُونَ شَيْءٌ قَبْلَهُ
اوّلى است، كه آغازى ندارد تا پيش از او چيزى بود
وَ اَلْآخِرُ اَلَّذِي لَيْسَ لهُ بَعْدٌ فَيَكُونَ شَيْءٌ بَعْدَهُ
و آخرى است، كه پايانش نيست تا تصوّر چيزى پس از او رود
وَ اَلرَّادِعُ أَنَاسِيَّ اَلْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِكَهُ
ديدهها را نگذارد تا بدو تواند رسيد، يا عظمت و بزرگى وى را تواند ديد
مَا اِخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ اَلْحَالُ
روزگار بر او نگذشته تا دگرگون شود
وَ لاَ كَانَ فِي مَكَانٍ فَيَجُوزَ عَلَيْهِ اَلاِنْتِقَالُ
در جايى نبوده تا به جاى ديگر رود
وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ اَلْجِبَالِ
اگر ببخشد آنچه از كانهاى كوهستانها برآيد
وَ ضَحِكَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ اَلْبِحَارِ
و صدفهاى درياها بدان دهان گشايد
مِنْ فِلِزِّ اَللُّجَيْنِ وَ اَلْعِقْيَانِ
از سيم و زر ناب برآورده از زمين
وَ نُثَارَةِ اَلدُّرِّ
و مرواريد غلطان
وَ حَصِيدِ اَلْمَرْجَانِ
و مرجان دست چين
مَا أَثَّرَ ذَلِكَ فِي جُودِهِ
در بخشش او اثرى نگذارد
وَ لاَ أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ
و خزانۀ گستردۀ وى را به پايان نيارد
وَ لَكَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ اَلْأَنْعَامِ مَا لاَ تُنْفِدُهُ
و اندوختههاى انعام نزد او چندان است، كه افزون از درخواست آفريدگان است
مَطَالِبُ اَلْأَنَامِ
لِأَنَّهُ اَلْجَوَادُ اَلَّذِي لاَ يَغِيضُهُ سُؤَالُ اَلسَّائِلِينَ
او بخشندهاى است كه پرسش خواهندگان چشمۀ جود او را نخشكاند
وَ لاَ يُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ اَلْمُلِحِّينَ
و ستهيدن آنان در طلب، او را به زفتى نكشاند
صفاته تعالى في القرآن
فَانْظُرْ أَيُّهَا اَلسَّائِلُ
پس اى پرسنده بينديش
فَمَا دَلَّكَ اَلْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ
و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مىنمايد بپذير
وَ اِسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ
و نور هدايت قرآن را چراغ راه خود گير
وَ مَا كَلَّفَكَ اَلشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ فِي اَلْكِتَابِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ
و از آنچه شيطان تو را به دانستن آن وامىدارد، و كتاب خدا آن را بر تو واجب نمىشمارد
وَ لاَ فِي سُنَّةِ اَلنَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله وَ أَئِمَّةِ اَلْهُدَى أَثَرُهُ
و در سنّت رسول و ائمّۀ هدى نشانى ندارد
فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ
دست بدار، و علم او را به خدا واگذار كه دستور دين چنين است
فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهَى حَقِّ اَللَّهِ عَلَيْكَ
و نهايت حقّ خدا بر تو اين
وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلرَّاسِخِينَ فِي اَلْعِلْمِ
و بدان! كسانى در علم دين استوارند كه اعتراف به نادانى بىنيازشان كرده است تا ناانديشيده پا در ميان گذارند ،
هُمُ اَلَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اِقْتِحَامِ اَلسُّدَدِ
اَلْمَضْرُوبَةِ دُونَ اَلْغُيُوبِ
و فهم آنچه را در پس پردههاى غيب نهان است آسان انگارند
اَلْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ اَلْغَيْبِ اَلْمَحْجُوبِ
لاجرم به نادانى خود در فهم آن معنيهاى پوشيده اقرار آرند
فَمَدَحَ اَللَّهُ تَعَالَى اِعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً
و خدا اين اعتراف آنان را به ناتوانى در رسيدن بدانچه نمىدانند ستوده است
وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ اَلتَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ اَلْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً
و ژرف ننگريستن آنان را در فهم آنچه بدان تكليف ندارند، راسخ بودن در علم فرموده است
فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ
پس بدين بس كن
وَ لاَ تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِكَ
و بزرگى خداى سبحان را با ميزان خرد خود مسنج
فَتَكُونَ مِنَ اَلْهَالِكِينَ
تا از تباه شدگان مباشى
هُوَ اَلْقَادِرُ اَلَّذِي
او توانايى است كه
إِذَا اِرْتَمَتِ اَلْأَوْهَامُ لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ
اگر وهم ما چون تير پرّان شود تا خود را به سر حدّ قدرت او رساند
وَ حَاوَلَ اَلْفِكْرُ اَلْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ اَلْوَسَاوِسِ
و انديشۀ مبرا از وسوسه، بكوشد
أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَكُوتِهِ
تا سمند فكرت به ژرفاى غيب ملكوتش براند
وَ تَوَلَّهَتِ اَلْقُلُوبُ إِلَيْهِ
و دلها خود را در راه شناخت صفات او سرگشته و شيدا گرداند
لِتَجْرِيَ فِي كَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ
و باريك انديشى خرد خواهد تا به صفات او نرسيده ذات وى را داند، دست قدرت بازش گرداند
وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ اَلْعُقُولِ فِي حَيْثُ لاَ تَبْلُغُهُ اَلصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ رَدَعَهَا
وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ اَلْغُيُوبِ
چه، خواهد پردههاى تاريك غيب را درد
مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَهُ فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ
و راه به ساحت خداى بىعيب برد. آن گاه پيشانى خورده بازگردد
مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ يُنَالُ بِجَوْرِ اَلاِعْتِسَافِ كُنْهُ مَعْرِفَتِهِ
و به خردى خود اعتراف كند كه: «اى مگس عرصۀ سيمرغ نه جولانگه توست.» با بيراهه رفتن او را چنانكه بايد نتوان شناخت
وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي اَلرَّوِيَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِيرِ جَلاَلِ عِزَّتِه
و خداوندان انديشه صورتى از جلال او را در خاطر خويش نتوانند پرداخت
اَلَّذِي اِبْتَدَعَ اَلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ اِمْتَثَلَهُ
خدايى كه، آفريدگان را از هيچ پديد آورد. نمونهاى نداشت تا به كار برد
وَ لاَ مِقْدَارٍ اِحْتَذَى عَلَيْهِ مِنْ خَالِقٍ مَعْبُودٍ كَانَ قَبْلَهُ
و نه مقياسى از آفرينندهاى پيش از خود، تا بدان دستور كار كند
وَ أَرَانَا مِنْ مَلَكُوتِ قُدْرَتِهِ
و از ملكوت قدرت و عجايب گوياى حكمت و اعتراف آفريدگان بدين حقيقت، كه سراسر ناتوان و فقيرند و نيازمند و حقير، و اوست كه بايد بر آنان رحمت آرد، و به قوّت خود بر پايشان دارد به ما آن نشان داد
وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِكْمَتِهِ
وَ اِعْتِرَافِ اَلْحَاجَةِ مِنَ اَلْخَلْقِ إِلَى أَنْ يُقِيمَهَا بِمِسَاكِ قُوَّتِهِ
مَا دَلَّنَا بِاضْطِرَارِ قِيَامِ اَلْحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ
كه ديديم، به حكم ضرورت آشكار است، كه اين نشانهها بر شناخت او دليلى استوار است
فَظَهَرَتِ اَلْبَدَائِعُ اَلَّتِي أَحْدَثَتْهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ
و در آنچه آفريده، آثار صنعت و نشانههاى حكمت او پديدار است
وَ أَعْلاَمُ حِكْمَتِهِ
فَصَارَ كُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِيلاً عَلَيْهِ
چنانكه هر چه آفريده او را برهانى است، و بر قدرت و حكمت او نشانى
وَ إِنْ كَانَ خَلْقاً صَامِتاً
و گر چه آفريدهاى باشد خاموش
فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِيرِ نَاطِقَةٌ
بر تدبير او گوياست
وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى اَلْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ
و بر وجود پديد آورنده دليلى رساست
فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَكَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِكَ
و گواهى مىدهم، آن كه تو را به آفريدهات همانند كرده، با عضوهايى جدا از يكديگر
وَ تَلاَحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ اَلْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِيرِ حِكْمَتِكَ
و مفصلهاى پيوسته چون عضوهاى يك پيكر كه رمز تدبير حكمت تو را در نهان دارد و سرّ قدرتت را در بيان
لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَمِيرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِكَ
درون او تو را چنانكه بايد نشناخته است
وَ لَمْ يُبَاشِرْ قَلْبَهُ اَلْيَقِينُ بِأَنَّهُ لاَ نِدَّ لَكَ
و نور يقين بر دل وى پرتو نينداخته، و ندانسته است كه تو را همتايى نيست و جز تو يكتايى نيست
وَ كَأَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّؤَ اَلتَّابِعِينَ مِنَ اَلْمَتْبُوعِينَ
گويا نشنيده است كه پيروان از پيروى شدگان بيزارى جستند
إِذْ يَقُولُونَ تَاللّٰهِ إِنْ كُنّٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ
كه چرا آنان را خداى خود دانستند و گفتند: «به خدا، ما در گمراهى آشكار جاى داشتيم
إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ
كه شما را همچون پروردگار جهان پنداشتيم.»
كَذَبَ اَلْعَادِلُونَ بِكَ
دروغ گفتند مشركان
إِذْ شَبَّهُوكَ بِأَصْنَامِهِمْ
كه تو را همانند كردند به بتان
وَ نَحَلُوكَ حِلْيَةَ اَلْمَخْلُوقِينَ بِأَوْهَامِهِمْ
و گفتند پيكرى دارد چون آفريدگان
وَ جَزَّءُوكَ تَجْزِئَةَ اَلْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ
و چون جسمها جزء جزأت كردند از روى گمان
وَ قَدَّرُوكَ عَلَى اَلْخِلْقَةِ اَلْمُخْتَلِفَةِ اَلْقُوَى بِقَرَائِحِ عُقُولِهِمْ
و براى تو قوّتها انگاشتند، به پندار و به حكم خرد ناتوان
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاكَ بِشَيْءٍ مِنْ خَلْقِكَ فَقَدْ عَدَلَ بِكَ
و گواهى مىدهم، آن كه تو را به چيزى از آفريدههايت برابر نهاد، به تو شرك آورد
وَ اَلْعَادِلُ بِكَ كَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْكَمَاتُ آيَاتِكَ
و شرك آورنده به تو كافر است بدانچه آيتهاى محكم تو نازل كرد
وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَيِّنَاتِكَ
و حجّتهاى روشن تو بدان گوياست، و بر يكتايى تو گواست
وَ إِنَّكَ أَنْتَ اَللَّهُ اَلَّذِي لَمْ تَتَنَاهَ فِي اَلْعُقُولِ
همانا، تو آن خدايى كه در خردها نگنجى
فَتَكُونَ فِي مَهَبِّ فِكْرِهَا مُكَيَّفاً
تا براى تو چگونگى انگارند
وَ لاَ فِي رَوِيَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَكُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً
و در وهمها درنيايى تا محدود و مركّبت شمارند
و منها قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْكَمَ تَقْدِيرَهُ
و از اين خطبه است: آنچه آفريد، سنجيد و نيكش استوار كرد
وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِيرَهُ
و پايان كارش را نگريست، پس به لطف تدبيرش برآورد ،
وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ
و بدانچه برايش آفريده شد، گسيلش داشت
فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ
چنانكه از حدّ خويش گامى فراتر نتوانست گذاشت
وَ لَمْ يَقْصُرْ دُونَ اَلاِنْتِهَاءِ إِلَى غَايَتِهِ
و در رسيدن بدانجا كه بايد رسد، قصورى روا نداشت
وَ لَمْ يَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِيِّ عَلَى إِرَادَتِهِ
و مأموريتى كه بدو واگذاشته بود، دشوار نينگاشت
فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ اَلْأُمُورُ عَنْ مَشِيئَتِهِ
و چگونه نپذيرد؟ كه كارها به خواست خدا انجام گيرد
اَلْمُنْشِئُ أَصْنَافَ اَلْأَشْيَاءِ بِلاَ رَوِيَّةِ فِكْرٍ آلَ إِلَيْهَا
كه پديد آورندۀ گونهگون چيزهاست، بىآنكه او را انديشه و فكرى باشد كه بدان روى آرد
وَ لاَ قَرِيحَةِ غَرِيزَةٍ أَضْمَرَ عَلَيْهَا
و يا غريزه و طبيعت نهفتهاى كه از آن سود بردارد
وَ لاَ تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ اَلدُّهُورِ
نه تجربهاى كه از گذشت روزگار گرفته باشد
وَ لاَ شَرِيكٍ أَعَانَهُ عَلَى اِبْتِدَاعِ عَجَائِبِ اَلْأُمُورِ
يا در پديد آوردن اين پديدههاى شگفت، شريكى را يار گرفته باشد
فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ
پس آفرينش آن مخلوق كامل گشت
وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ
و به طاعت خالق شتافت
وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ
دعوتش را پذيرفت
لَمْ يَعْتَرِضْ دُونَهُ رَيْثُ اَلْمُبْطِئِ
و روى بر نتافت. نه چون كند كاران چيزى را بهانه ساخت
وَ لاَ أَنَاةُ اَلْمُتَلَكِّئِ
و نه درنگى كرد و فرمان را واپس انداخت
فَأَقَامَ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ أَوَدَهَا
پس، كجيهاى هر چيز را راست كرد
وَ نَهَجَ حُدُودَهَا
و مرزهاى هر يك را برابر آورد
وَ لاَءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ مُتَضَادِّهَا
و ناهماهنگها را به قدرت خود هماهنگ ساخت
وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا
و طرح هر يك را در آنچه مناسب آن بود، انداخت
وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِي اَلْحُدُودِ وَ اَلْأَقْدَارِ
و آن را جنسهايى كرد از شماره برون در حدّ و اندازه
وَ اَلْغَرَائِزِ وَ اَلْهَيْئَاتِ
و غريزه و هيئتهاى گونهگون
بَدَايَا خَلاَئِقَ أَحْكَمَ صُنْعَهَا
پديدههايى كه آفرينش آنها را استوار كرد
وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا
و هر يكى را به سرشتى كه خود خواست در آورد
و منها في صفة السماء
از اين خطبه است در آفرينش آسمان:
وَ نَظَمَ بِلاَ تَعْلِيقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا
گشادگى و تنگى و پست و بلنديها را منظّم كرد
وَ لاَحَمَ صُدُوعَ اِنْفِرَاجِهَا
و شكافهاى آن را به هم آورد
وَ وَشَّجَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ أَزْوَاجِهَا
و هر يك را با آنچه جفت آن بود، پيوند نمود
وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِينَ بِأَمْرِهِ
و دشوارى فرود آمدن، و بر شدن را، آسان فرمود. بر فرشتگانى كه فرمان او را به خلق رسانند يا اعمال آنان را بالا برند، و به ثبت در آرند
وَ اَلصَّاعِدِينَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا
وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِيَ دُخَانٌ
آسمان را كه دودى بود متراكم بخواند بيامد و سر بر خط گذاشت ،
فَالْتَحَمَتْ عُرَى أَشْرَاجِهَا
و هر جزء آن جزء ديگرى را نگاه داشت
وَ فَتَقَ بَعْدَ اَلاِرْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا
پس، درهاى بستۀ آن را بگشاد ،
وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ اَلشُّهُبِ اَلثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا
و بر شكافها نگهبانانى از شهابهاى روشن نهاد
وَ أَمْسَكَهَا مِنْ أَنْ تَمُورَ فِي خَرْقِ اَلْهَوَاءِ بِأَيْدِهِ
و نگاهشان داشت چنانكه بايد، تا در فضاى شكافته به جنبش درنيايد
وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ
و بفرمود به آسمان تا بماند گردن نهاده به فرمان
وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آيَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا
و آفتاب را آيتى كرد روشن كننده كه به روز در آيد ،
وَ قَمَرَهَا آيَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَيْلِهَا
و ماه را آيتى كه تاريكى شب، نور آن بزدايد .
وَ أَجْرَاهُمَا فِي مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا
پس آفتاب و ماه را در منزلگاههاشان روان فرمود
وَ قَدَّرَ سَيْرَهُمَا فِي مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا
و مدّت گردش آن دو را در خانهها معيّن نمود
لِيُمَيِّزَ بَيْنَ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ بِهِمَا
تا بدين گردش، روز را از شب دانند
وَ لِيُعْلَمَ عَدَدُ اَلسِّنِينَ وَ اَلْحِسَابُ بِمَقَادِيرِهِمَا
و حساب ساليان و اندازهگيرى زمان را توانند
ثُمَّ عَلَّقَ فِي جَوِّهَا فَلَكَهَا
پس، در فضاى هر آسمان فلك آن را آويزان كرد
وَ نَاطَ بِهَا زِينَتَهَا مِنْ خَفِيَّاتِ دَرَارِيِّهَا
و زينتى از گوهرهاى تابنده و ستارگان رخشنده بدانها بست و فروزان كرد
وَ مَصَابِيحِ كَوَاكِبِهَا
وَ رَمَى مُسْتَرِقِي اَلسَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا
و شيطانهاى دزديده نيوش را با نيازكهاى روشن براند
وَ أَجْرَاهَا عَلَى أَذْلاَلِ تَسْخِيرِهَا
و ستارگان را بدانسان كه بايد رام و مسخّر گرداند
مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا
چنانكه ثابت آن بر جاى ماند
وَ مَسِيرِ سَائِرِهَا
و گردندۀ آن روان
وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا
و بالا رونده، و فرود آينده
وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا
و نحس، و سعد آن به فرمان
و منها في صفة الملائكة
از اين خطبه است در آفرينش فرشتگان
ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْكَانِ سَمَاوَاتِهِ
سپس خداى سبحان براى جاى دادن در آسمانها و عمارت كردن برترين آسمان، از ملكوت اعلا فرشتگانى آفريد
وَ عِمَارَةِ اَلصَّفِيحِ اَلْأَعْلَى مِنْ مَلَكُوتِهِ
خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلاَئِكَتِهِ
آفريدههاى نو پديد
وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا
شكاف راههاى گشادۀ آسمانها را بدانها پر كرد
وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا
و رخنۀ شكافها را به آنان بيا كند
وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْكَ اَلْفُرُوجِ زَجَلُ اَلْمُسَبِّحِينَ مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ اَلْقُدُسِ
و ميان شكافها بانگ تسبيح خوانهاست در فردوس بلند رفعت
وَ سُتُرَاتِ اَلْحُجُبِ
و پس پردههاى حجاب
وَ سُرَادِقَاتِ اَلْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِكَ اَلرَّجِيجِ
و سراپردههاى مجد و عظمت، و پس اين لرزه، و بانگى كه كر كنندۀ گوشهاست
اَلَّذِي تَسْتَكُّ مِنْهُ اَلْأَسْمَاعُ
سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ اَلْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا
انوار جلال كبرياست كه چشمها نگريستن بدان نتوانند
فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا
ناچار خيره بر جاى مانند
وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ
آفريد اين فرشتگان را به گونه گون صور
وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ
و اندازههايى نه چون يكديگر
أُولِي أَجْنِحَةٍ
فرشتگانى با پر و بال
تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ
تسبيح گويان عزّت ذو الجلال
لاَ يَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِي اَلْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ
نه آنچه را كه صنع اوست، به خود نسبت دهند
وَ لاَ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مَعَهُ مِمَّا اِنْفَرَدَ بِهِ
و نه آفرينش چيزى را كه خاصّ اوست، مدّعى شوند
بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ
«بلكه بندگانى بزرگوارند
لاٰ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ
كه در گفتار بدو پيشى نمىگيرند فرمانش را كار بندند و بپذيرند» .
جَعَلَهُمْ اَللَّهُ فِيمَا هُنَالِكَ أَهْلَ اَلْأَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ
آنان را در مقامها كه دارند، امين وحى خود ساخت
وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى اَلْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ
و رساندن امر و نهيش را به پيامبران، به گردن ايشان انداخت
وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ اَلشُّبُهَاتِ
از دو دلى، و ناباورى نگاهشان داشت
فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ
و گامى جز در آنچه رضاى اوست، نتوانند گذاشت
وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ اَلْمَعُونَةِ
آنان را به زيادت يارى مدد كرد
وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ اَلسَّكِينَةِ
و دلهاشان را در پوششى از تواضع، خشوع و آرامش در آورد
وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلاً إِلَى تَمَاجِيدِهِ
و آسان درهايى به روىشان گشود تا راه ستودن او را به بزرگى دانند
وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلاَمِ تَوْحِيدِهِ
و نشانههايى روشن گمارد تا خود را به سر منزل توحيدش رسانند
لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُوصِرَاتُ اَلْآثَامِ
نه سنگينى بار گناهان از پايشان نشاند .
وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامِ
و نه گذشت شبان و روزان آنان را دگرگون گرداند
وَ لَمْ تَرْمِ اَلشُّكُوكُ بِنَوَازِعِهَا عَزِيمَةَ إِيمَانِهِمْ
نه تير ناباورى از كمان دو دلى، ايمان استوارشان را نشانه ساخت
وَ لَمْ تَعْتَرِكِ اَلظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ يَقِينِهِمْ
و نه سپاه بدگمانى بر اردوى ايمان آنان تاخت
وَ لاَ قَدَحَتْ قَادِحَةُ اَلْإِحَنِ فِيمَا بَيْنَهُمْ
نه بيمارى كينه و رشك در آنان رخنه نمود
وَ لاَ سَلَبَتْهُمُ اَلْحَيْرَةُ مَا لاَقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ
و نه دست سرگشتگى نور معرفتى را كه در دل داشتند از ايشان ربود
وَ مَا سَكَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ
و نه هيبت و عظمت و بزرگى وى را از سينههاشان زدود
وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ اَلْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَى فِكْرِهِمْ
ديو بد انديشى طمع نبست تا قرعۀ گمراهى به نام آنان زند، و پردۀ سياه گناه، بر روزنۀ فكرتهاشان تند
وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِي خَلْقِ اَلْغَمَامِ اَلدُّلَّحِ
گروهى از آنان درون ابرهاى گرانبار اندرند
وَ فِي عِظَمِ اَلْجِبَالِ اَلشُّمَّخِ
و دستهاى فراز كوههاى تناور سركشيده
وَ فِي قَتْرَةِ اَلظَّلاَمِ اَلْأَيْهَمِ
و گروهى در تاريكيهاى خاموش شب به سر مىبرند
وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ اَلْأَرْضِ اَلسُّفْلَى
و از آنان دستهاى است كه گامهاشان حدّ فرودين زمين را بريده
فَهِيَ كَرَايَاتٍ بِيضٍ
و همچون پرچمهاى سفيد
قَدْ نَفَذَتْ فِي مَخَارِقِ اَلْهَوَاءِ
از سويى درون هوا رفته و از سوى ديگر به عمق زمين رسيده
وَ تَحْتَهَا رِيحٌ هَفَّافَةٌ تَحْبِسُهَا عَلَى حَيْثُ اِنْتَهَتْ مِنَ اَلْحُدُودِ اَلْمُتَنَاهِيَةِ
و زير آنها بادى خوش و آرام وزان كه آن پرچمها را نگاه مىدارد، و از حدّى كه دارند، آن سوتر رفتن نگذارد
قَدِ اِسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ
پرداختن به پرستش او آنان را از ديگر كار بازداشته
وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ اَلْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ
و حقيقت ايمان با شناخت خداىشان پيوند داده و با ديگر چيز نگذاشته .
وَ قَطَعَهُمُ اَلْإِيقَانُ بِهِ إِلَى اَلْوَلَهِ إِلَيْهِ
يقين بدو چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفتۀ اويند
وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ
تنها آنچه نزد اوست مىخواهند، و از ديگرى نمىجويند
قَدْ ذَاقُوا حَلاَوَةَ مَعْرِفَتِهِ
شيرينى معرفت او را چشيدهاند
وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ اَلرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ
و جام مالامال از محبت او نوشيدهاند
وَ تَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ
بيم پروردگار در دل آنان ريشه دوانيده
قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ خِيفَتِهِ
فَحَنَوْا بِطُولِ اَلطَّاعَةِ اِعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ
آنسان كه پشتشان را از بسيارى طاعت خمانيده
وَ لَمْ يُنْفِدْ طُولُ اَلرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ
شوق او در دلشان نمرده و درازى مدّت شوق، تضرّع آنان را از ميان نبرده
وَ لاَ أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ اَلزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ
با نزديكى كه بدو دارند، رشتۀ فروتنى از گردن نگذارند
وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ اَلْإِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ
و خودبينى بر آنان دست نيابد تا عبادتى را كه كردهاند افزون شمارند
وَ لاَ تَرَكَتْ لَهُمُ اِسْتِكَانَةُ اَلْإِجْلاَلِ نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ
و فروتنى در ساحت بزرگى پروردگار مجالى نداده تا كردۀ نيك خود را بزرگ انگارند
وَ لَمْ تَجْرِ اَلْفَتَرَاتُ فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ
و سستى در آنان پديد نشده
وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ
و همچنان مشتاق پروردگارند، و به لطف او اميدوارند
وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ اَلْمُنَاجَاةِ أَسَلاَتُ أَلْسِنَتِهِمْ
زبانشان از طول مناجات خشك نشده و شكر گزارند
وَ لاَ مَلَكَتْهُمُ اَلْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ اَلْجُؤَارِ إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ
به كارى ديگر نپرداختهاند تا بندگىشان فراموش شود و بانگ تضرّعشان خاموش
وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ اَلطَّاعَةِ مَنَاكِبُهُمْ
در صف طاعت شانه به شانه ايستادهاند
وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ اَلتَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ
و آسايشى نخواسته، گردن به فرمان او نهادهاند
وَ لاَ تَعْدُو عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلاَدَةُ اَلْغَفَلاَتِ
غفلت، عزم استوارشان را سست نكند
وَ لاَ تَنْتَضِلُ فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ اَلشَّهَوَاتِ
و فريب شهوت راه همتّشان را نزند
قَدِ اِتَّخَذُوا ذَا اَلْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ
پروردگار دارندۀ عرش را اندوختۀ روز حاجت كردهاند
وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ اِنْقِطَاعِ اَلْخَلْقِ إِلَى اَلْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ
و هنگامى كه مردم به در آفريدگان رفتهاند، آنان به رغبت روى به آفريننده آوردهاند
لاَ يَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ
پرستش او را نهايتى ندانند
وَ لاَ يَرْجِعُ بِهِمُ اَلاِسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ
و آنچه آنان را شيفتۀ طاعت وى كرده، تخم محبّت است كه در دل پرورانند، و هيچگاه دل از بيم و اميد او برندارند
إِلاَّ إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ
لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ اَلشَّفَقَةِ مِنْهُمْ
ريشۀ بيم آنان نبرد
فَيَنُوا فِي جِدِّهِمْ
تا در كوشش سست شوند
وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ اَلْأَطْمَاعُ فَيُؤْثِرُوا وَشِيكَ اَلسَّعْيِ عَلَى اِجْتِهَادِهِمْ
و طمع آنان را از راه نبرد، تا سعى اندك را بر كوشش بسيار ترجيح دهند
لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ
كردۀ خود را بزرگ نشمارند
وَ لَوِ اِسْتَعْظَمُوا ذَلِكَ لَنَسَخَ اَلرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ
كه اگر چنين كنند اميدوارند، و اميد نگذارد تا از پروردگار بيمى در دل آرند
وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ اَلشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ
شيطان بر آنان چيره نشده تا در پروردگار خود اختلاف آرند
وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ اَلتَّقَاطُعِ
و راه جدايى نگيرند، چه برخوردى بد با يكديگر ندارند
وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ اَلتَّحَاسُدِ
نه كينه و رشك بر آنان دست يافته
وَ لاَ تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ اَلرِّيَبِ
و نه دودلى و خواهشهاى نفسانى از هم جدايشان كرده و صف وحدتشان را شكافته
وَ لاَ اِقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ اَلْهِمَمِ
فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ
بندگان ايمانند، و پيوسته در بند آنند
لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَ لاَ عُدُولٌ وَ لاَ وَنًى وَ لاَ فُتُورٌ
نه ميل از حقّ، نه برگشتن از راه درستى، نه درنگ كردن، و نه سستى هرگز تواند آنان را از بند ايمان رهاند
وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ اَلسَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلاَّ وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ
در آسمانهاى تو بر تو جايى به اندازۀ پوستى گستريده يافت نشود، جز آنكه فرشتهاى بر آن سجده كنان است
أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ
يا چالاك در راه پرستش روان
يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ اَلطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً
درازى مدّت فرمانبردارى بر معرفت آنان بيفزايد
وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً
و عزّت پروردگار عظمت او را در دلهاشان بيشتر مىنمايد
و منها في صفة الأرض و دحوها على الماء
و از اين خطبه است در وصف زمين و گستردن آن بر آب:
كَبَسَ اَلْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ
زمين را به موجهاى بزرگ خروشنده، و كوهههاى درياى جوشنده، در پوشاند
وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ
تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا
موجهايى كه بالاى آن به هم مىخورد
وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا
و هر يك با شانه و پشت، موج ديگر را از جاى مىبرد
وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا
چون نر شتران مست، فرياد كنان و كف آورده به دهان
فَخَضَعَ جِمَاحُ اَلْمَاءِ اَلْمُتَلاَطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا
پس، سركشى موج آب بر هم كوبنده، از گرانبارى زمين فرو نشست
وَ سَكَنَ هَيْجُ اِرْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا
و هيجان و به هم خوردن آن آرام گشت، كه زمينش با برخورد سينۀ خويش به هم مىمالاند
وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً
و چندانش در خاك خود غلطاند
إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا
كه سست و آرامش گرداند
فَأَصْبَحَ بَعْدَ اِصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ
تا پس آنكه موجهاى آن خروشان بود، آرام و خوار شد
سَاجِياً مَقْهُوراً
وَ فِي حَكَمَةِ اَلذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً
و در لگام اسير و فرمانبردار
وَ سَكَنَتِ اَلْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ
و زمين از برخورد با كوهههاى موج آب، آرام بگستريد
وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اِعْتِلاَئِهِ
و خودبينى و ناز و سركشى و بلند پروازى و گردنفرازى موجها را فرو كشيد
وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ
وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ
و موج را با خروشندگى و تندى كه داشت مهار كرد
فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ
تا از سبكسرى، و نازش، و جهش، و جوشش، و جست و خيزش بازداشت، و به آرامش باز آورد
وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ
فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ اَلْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا
چون جوشش آب در گوشه و كنار زمين بايستاد
وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ اَلْجِبَالِ اَلشُّمَّخِ اَلْبُذَّخِ عَلَى أَكْتَافِهَا
و كوههاى بلند سر به آسمان كشيده را بر دوش آن نهاد
فَجَّرَ يَنَابِيعَ اَلْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا
جويها و چشمهها از فراز كوهها بيرون آورد
وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا
و در شكاف بيابانها و زمينهاى هموار روان كرد
وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلاَمِيدِهَا
و جنبش زمين را منظّم گرداند با خرسنگهاى استوار
وَ ذَوَاتِ اَلشَّنَاخِيبِ اَلشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا
و كوههاى سر برافراشتۀ پايدار
فَسَكَنَتْ مِنَ اَلْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ اَلْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا
پس، زمين آرام گرديد و بر خود نجنبيد، كه بن كوهها در جاى جاى آن درون رفته بود
مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا
و در سوراخهاى آن خزيده
وَ رُكُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ اَلْأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا
و بر زبر هموارى و پستيهاى آن ايستاده و سركشيده
وَ فَسَحَ بَيْنَ اَلْجَوِّ وَ بَيْنَهَا
پس، فضاى ميان زمين و آسمان را فراخ ساخت
وَ أَعَدَّ اَلْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاكِنِهَا
و هوا را براى نفس كشيدن بپرداخت .
وَ أَخْرَجَ إِلَيْهَا أَهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِهَا
و اهل زمين را در آن ساكن فرمود، با آنچه بايستۀ آنان مىبود
ثُمَّ لَمْ يَدَعْ جُرُزَ اَلْأَرْضِ اَلَّتِي تَقْصُرُ مِيَاهُ اَلْعُيُونِ عَنْ رَوَابِيهَا
و زمينهاى خشك را، كه آب چشمهها نتوانست خود را به پستى و بلنديهاى آن رساند
وَ لاَ تَجِدُ جَدَاوِلُ اَلْأَنْهَارِ ذَرِيعَةً إِلَى بُلُوغِهَا
و جويهاى خرد و بزرگ در رسيدن بدان زمينها درماند، وانگذاشت
حَتَّى أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَةَ سَحَابٍ تُحْيِي مَوَاتَهَا
ابرهايى آفريد و بر آن زمينها بگماشت، تا مردۀ آن را زنده گرداند
وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا
و گياه آن را بروياند.
أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ اِفْتِرَاقِ لُمَعِهِ
ابرها را كه پاره پاره بود در هوا، و هر پاره از ديگر جدا، به هم سازوار گرداند
وَ تَبَايُنِ قَزَعِهِ
حَتَّى إِذَا تَمَخَّضَتْ لُجَّةُ اَلْمُزْنِ فِيهِ
چون آبى كه درون ابر بود بجنبيد و همانند دوغى كه در مشك است از اين سو بدان سو گرديد
وَ اِلْتَمَعَ بَرْقُهُ فِي كُفَفِهِ
و برق ابر در كرانههاى آن بدرخشيد
وَ لَمْ يَنَمْ وَمِيضُهُ فِي كَنَهْوَرِ رَبَابِهِ
و درخشش آن در دل ابرهاى سياه به هم پيوسته و سپيد بر هم نشسته نخوابيد
وَ مُتَرَاكِمِ سَحَابِهِ
از آن بارانى تند روان گردانيد
أَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدَارِكاً
قَدْ أَسَفَّ هَيْدَبُهُ
و دامن فرو هشتۀ آن ابر به زمين نزديك گرديد
تَمْرِيهِ اَلْجَنُوبُ دِرَرَ أَهَاضِيبِهِ
و باد جنوب، آن را بدوشيد
وَ دُفَعَ شَآبِيبِهِ
تا قطرههاى درشت از درونش برون كشيد
فَلَمَّا أَلْقَتِ اَلسَّحَابُ بَرْكَ بِوَانَيْهَا
و چون ابر همانند شترى كه سينه و كنارۀ پهلوها بر زمين نهد در هوا پهن بگسترد
وَ بَعَاعَ مَا اِسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ اَلْعِبْءِ اَلْمَحْمُولِ عَلَيْهَا
و بارى سنگين از باران گران را كه برداشته بود، خالى كرد
أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوَامِدِ اَلْأَرْضِ اَلنَّبَاتَ
بدان باران از زمينهاى نارويان، رستنى، و از جاى جاى كوهها گياه تر برون آورد
وَ مِنْ زُعْرِ اَلْجِبَالِ اَلْأَعْشَابَ
فَهِيَ تَبْهَجُ بِزِينَةِ رِيَاضِهَا
و زمين به زيور مرغزارهايش شادمان گشت
وَ تَزْدَهِي بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ رَيْطِ أَزَاهِيرِهَا
و از تنك جامۀ نرم گلها كه پوشيده بود، نازان
وَ حِلْيَةِ مَا سُمِطَتْ بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا
و از پيرايۀ شكوفههاى تازه و آبدار، فخركنان
وَ جَعَلَ ذَلِكَ بَلاَغاً لِلْأَنَامِ
و اين همه را خوراك مردمان نمود
وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ
و روزى جانداران
وَ خَرَقَ اَلْفِجَاجَ فِي آفَاقِهَا
و در اين سو و آن سوى آن راهها گشود
وَ أَقَامَ اَلْمَنَارَ لِلسَّالِكِينَ عَلَى جَوَادِّ طُرُقِهَا
و براى روندگان بر جادهها، نشانهها بر پا فرمود.
فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ
پس چون زمين خود را بگسترد
وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ
و فرمان خويش روان كرد
اِخْتَارَ آدَمَ عليهالسلام خِيرَةً مِنْ خَلْقِهِ
از ميان آفريدگان آدم را برگزيد
وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ
و او را نخستين، از گروه انسان گردانيد
وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ
در بهشت خويشش جاى داد
وَ أَرْغَدَ فِيهَا أُكُلَهُ
و در روزى فراخ به روى او بگشاد
وَ أَوْعَزَ إِلَيْهِ فِيمَا نَهَاهُ عَنْهُ
و آنچه را نبايدش كرد بدو گفت و ياد داد
وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِي اَلْإِقْدَامِ عَلَيْهِ اَلتَّعَرُّضَ لِمَعْصِيَتِهِ
و به وى آموخت كه دليرى نمودن، پى نافرمانى رفتن است
وَ اَلْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزِلَتِهِ
و رتبت خود را به مخاطرت افكندن
فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ
امّا او بدانچه او را نبايد دليرى نمود
مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ
كه در علم خدا چنين رفته بود
فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ اَلتَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ
و چون توبه كرد، او را فرود آورد تا با فرزندان خود زمين او را آبادان سازد
وَ لِيُقِيمَ اَلْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ
و از جانب خدا بر بندگانش حجّتى باشد
وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ
و از پس آنكه جان او را گرفت، بندگان را وانگذاشت
مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ
و رسولانى بر آنان گماشت تا حجّت خداوندى او را استوار كنند
وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ
و واسطۀ شناخت پروردگار به مردمان باشند
بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ اَلْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ
و تيمار بندگان را بداشت به برهان، بر زبان گزيده پيامبران
وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاَتِهِ
كه بردارندۀ بار امانتند
قَرْناً فَقَرْناً
و قرنى پس قرن انگيخته به رسالت
حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوسلم حُجَّتُهُ
تا آنكه حجّت او با پيامبر ما (صلّى اللّه عليه و آله)، تمام گرديد و به نهايت رسيد
وَ بَلَغَ اَلْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ
و دوران بيم دادن و بستن راه بهانه به غايت
وَ قَدَّرَ اَلْأَرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا
و روزيها را مقدّر كرد، برخى اندك و برخى فراوان
وَ قَسَّمَهَا عَلَى اَلضِّيقِ وَ اَلسَّعَةِ فَعَدَلَ فِيهَا
دستهاى در تنگى، و دستهاى در زندگانى فراخ و آسان. قسمتى كرد به عدالت
لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا
تا آن را كه خواهد بيازمايد در زندگانى آسان يا دشوار
وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِكَ اَلشُّكْرَ وَ اَلصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا
و بيازمايد سپاس و شكيبايى را در توانگر و نادار
ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا
با فراخى معيشت، مشقّت فاقتها را همراه كرد
وَ بِسَلاَمَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا
و با تندرستى و سلامت، نابيوسان آفتها را
وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا
و با نبودن غم و بودن شادمانى، اندوههاى گلوگير زندگانى
وَ خَلَقَ اَلْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا
اجلها را معيّن ساخت، برخى را دراز و برخى را كوتاه
وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا
يكى را پيش داشت و ديگرى را واپس انداخت
وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا
و رشتههاى زندگانى را به دست مرگ سپرد
وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا
تا بهنگام رشته را بكشد و تافته آنرا ببرد
وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا
عَالِمُ اَلسِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ اَلْمُضْمِرِينَ
داناى درون راز در دل نهفتگان است
وَ نَجْوَى اَلْمُتَخَافِتِينَ
و آگاه از سخن پنهان گويندگان
وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ اَلظُّنُونِ
و آنچه در دلها گذرد از گمان
وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ اَلْيَقِينِ
و يقين كه در دل نشيند
وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ اَلْجُفُونِ
و آنچه پلك چشمها دزديده بيند
وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ اَلْقُلُوبِ
و آنچه پردههاى دل آن را پوشد
وَ غَيَابَاتُ اَلْغُيُوبِ
و اعماق غيب آن را نهان دارد
وَ مَا أَصْغَتْ لاِسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ اَلْأَسْمَاعِ
و آنچه گوشها دزديده نيوشد
وَ مَصَائِفُ اَلذَّرِّ
و آنچه درون لانههاى تابستانى مورچگان است
وَ مَشَاتِي اَلْهَوَامِّ
و در زمستان جاى خزندگان
وَ رَجْعِ اَلْحَنِينِ مِنَ اَلْمُولَهَاتِ
و نالههاى حزين شيفتگان
وَ هَمْسِ اَلْأَقْدَامِ
و آواز نرم گامها
وَ مُنْفَسَحِ اَلثَّمَرَةِ مِنْ وَلاَئِجِ غُلُفِ اَلْأَكْمَامِ
و جايى كه ميوه در آن است درون غلاف شكوفهها
وَ مُنْقَمَعِ اَلْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ اَلْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا
و نهان جاى دادن در سمج كوهها و بيابانها
وَ مُخْتَبَإِ اَلْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ اَلْأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا
و جايى كه پشهها پنهانند در ساق و پوست درختها
وَ مَغْرِزِ اَلْأَوْرَاقِ مِنَ اَلْأَفْنَانِ
و جاى برون آمدن برگها از شاخهها
وَ مَحَطِّ اَلْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ اَلْأَصْلاَبِ
و فرو ريختنگاه نطفهها از پشت مردان ،
وَ نَاشِئَةِ اَلْغُيُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا
و برخاستن ابرها و به هم پيوستن آنان
وَ دُرُورِ قَطْرِ اَلسَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا
و ريزان گشتن قطرههاى ابر به هم پيوسته و پرباران
وَ مَا تَسْفِي اَلْأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا
و آنچه گردبادها به دامن خود بردارد و براندازد
وَ تَعْفُو اَلْأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا
و بارانها با سيلهاى خود نابود سازد
وَ عَوْمِ بَنَاتِ اَلْأَرْضِ فِي كُثْبَانِ اَلرِّمَالِ
و شنا كنان رفتن ريشۀ رستنيها در پشتههاى ريگزاران
وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ اَلْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ اَلْجِبَالِ
و آنجا كه پرندگانند در بلند جاها از فراز كوهساران
وَ تَغْرِيدِ ذَوَاتِ اَلْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ اَلْأَوْكَارِ
و نغمۀ دلپذير كه مرغها در آشيانههاى تاريك سر دادهاند
وَ مَا أَوْعَبَتْهُ اَلْأَصْدَافُ
و آنچه صدفها درون خود گرد آوردهاند
وَ حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ اَلْبِحَارِ
و موجهاى دريا در دامن خويش پروردهاند
وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْلٍ
و آنچه تاريكى شب پوشانيده
أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَارٍ
يا آفتاب چاشتگاهى بر آن تابيده
وَ مَا اِعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ اَلدَّيَاجِيرِ
و آنچه پردههايى از تاريكى پى در پى بر آن افتد
وَ سُبُحَاتُ اَلنُّورِ
و تودههايى از نور بر آن تابد ،
وَ أَثَرِ كُلِّ خَطْوَةٍ
و نشان هر گام كه نهند
وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَةٍ
و آواى هر جنبش كه كنند
وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَةٍ
و هر كلمهاى كه باز گردانند
وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَةٍ
و هر لب كه بجنبانند
وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَةٍ
و آرامگاه هر جاندار
وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ كُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ
و وزن هر ذرّۀ اندك مقدار، و آواى نرم هر جانور كه خزد
وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ
و هر ميوه كه بر درخت بود
أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ
يا هر برگى كه از درخت افتد
أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ
يا جايى كه نطفه در آن آرميده
أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ
يا خونى لخته گرديده، يا گوشتپارهاى كه استخوان در آن نروييده
أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلاَلَةٍ
يا آفريدهاى نو باليده
لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذَلِكَ كُلْفَةٌ
در اين دانش و آفرينش رنجى بدو نرسيده
وَ لاَ اِعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا اِبْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ
و در نگاهدارى آنچه پديد آورد از آفريدگان، چيزى مانع او نگرديد
وَ لاَ اِعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ اَلْأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ اَلْمَخْلُوقِينَ مَلاَلَةٌ وَ لاَ فَتْرَةٌ
و در روان ساختن كارها و تدبير كار آفريدهها نه بستوه شد، و نه سستى بدو روى آورد
بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ
بلكه علم او كار آنان را روان كرد
وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ
و نگاهداشت او آن را بشمرد
وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ
و عدل او آنان را فرا گرفت و در خود گنجانيد
وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ
و فضل او آنان را در خود فرو برد و بپوشانيد
مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ
با آنكه خطاكار بودند، و طاعتى را كه در خور اوست ننمودند
دعاء اَللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ اَلْوَصْفِ اَلْجَمِيلِ
خدايا! تويى سزاوار نيكو ستودن
وَ اَلتَّعْدَادِ اَلْكَثِيرِ
و بسيار و بىشمارت ستايش نمودن
إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مَأْمُولٍ
اگر اميد به تو بندند بهترين اميد بستهاى
وَ إِنْ تُرْجَ فَخَيْرُ مَرْجُوٍّ
و اگر چشم از تو دارند، اين چشمداشت را هر چه نيكوتر شايستهاى
اَللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِي فِيمَا لاَ أَمْدَحُ بِهِ غَيْرَكَ
خدايا! در نعمت بر من گشادى، و مرا زبانى دادى تا بدان مدح جز تو را نخوانم
وَ لاَ أُثْنِي بِهِ عَلَى أَحَدٍ سِوَاكَ
و بر كسى غير تو آفرين نرانم
وَ لاَ أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ اَلْخَيْبَةِ وَ مَوَاضِعِ اَلرِّيبَةِ
و بدان كسانى را نستايم كه نوميد كنند يا گمان آن بود كه نبخشند
وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِي عَنْ مَدَائِحِ اَلْآدَمِيِّينَ
و زبان خود را بازداشتم از ستودن مردمان
وَ اَلثَّنَاءِ عَلَى اَلْمَرْبُوبِينَ اَلْمَخْلُوقِينَ
و آفرين راندن بر پروردگان و آفريدگان
اَللَّهُمَّ وَ لِكُلِّ مُثْنٍ عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ
بار خدايا! هر ثناگوى را بر ثنا گفته، پاداشى است: جزايى در خورد ثناى آفرين گوينده ،
أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ
يا عطايى نيكو سزاوار بزرگى پاداش دهنده .
وَ قَدْ رَجَوْتُكَ دَلِيلاً عَلَى ذَخَائِرِ اَلرَّحْمَةِ وَ كُنُوزِ اَلْمَغْفِرَةِ
خدايا! اميد به تو بستم تا راهنما باشى به اندوختههاى آمرزش و گنجينههاى بخشايش
اَللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَكَ بِالتَّوْحِيدِ اَلَّذِي هُوَ لَكَ
خدايا! اين بندۀ توست كه در پيشگاهت برپاست، يگانهات مىخواند و يگانگى خاص، تو راست
وَ لَمْ يَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ اَلْمَحَامِدِ وَ اَلْمَمَادِحِ غَيْرَكَ
جز تو كسى را نمىبيند كه سزاى اين ستايشهاست
وَ بِي فَاقَةٌ إِلَيْكَ لاَ يَجْبُرُ مَسْكَنَتَهَا إِلاَّ فَضْلُكَ
مرا به درگاه تو نيازى است كه آن نياز را جز فضل تو به بىنيازى نرساند
وَ لاَ يَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلاَّ مَنُّكَ وَ جُودُكَ
و آن درويشى را جز عطا و بخشش تو به توانگرى مبدّل نگرداند
فَهَبْ لَنَا فِي هَذَا اَلْمَقَامِ رِضَاكَ
خدايا! خشنودى خود را بهرۀ ما فرما
وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ اَلْأَيْدِي إِلَى سِوَاكَ
هم در اين حال كه داريم، و بىنيازمان گردان از اين كه جز به سوى تو دست برداريم
إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
كه تو بر هر چيز توانايى
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:وصف توحید
گوهر بعدی:علل نپذيرفتن خلافت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.