۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۲

دیدی دلا که عهد شباب و طرب نماند
آن نقشهای مختلف بوالعجب نماند

نخلی بود جوانی و او را رطب طرب
پیری شکست شاخش و بروی رطب نماند

عمرت بود کتان و قصب دور ماهتاب
از تاب ماه تاب کتان و قصب نماند

رنگ طرب بر آب عنب بسته اند و بس
خشکیده پاک تاک و اثر از عنب نماند

آن لب که بود بر لب جانان و جام می
اینک بغیر نیمه جانش بلب نماند

روحی که همچو می رگ و پی سخت کرده بود
رفت و بغیر سستیت اندر عصب نماند

پائید دیر چون شب یلدا شب فراق
آمد صباح وصل و نشانی زشب نماند

عمری بخاکبوس شه طوس در طلب
این آرزو بجان تو اندر طلب نماند

چون خضر جا بچشمه حیوان گرفته ای
بی برگیت زچیست که شاخ حطب نماند

دست خدا زکعبه نقش بتان بشست
در دل بغیر نقش امیرعرب نماند

از عمر رفته شکوه مکن جام می بگیر
آب حیات هست چه غم گر رطب نماند

آشفته شد مجاور درگاه شاه طوس
ماهی بدجله آمد آن تاب و تب نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.