۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۳

بود آیا که زما پیر مغان یاد کند
بیکی جرعه ام از قید تن آزاد کند

دل تو را بیند و خاموش شود چون غنچه
بلبل آنست که گل بیند و فریاد کند

بشکر خنده آن خسرو شیرین دهنان
افکند شوری و خلقی همه فرهاد کند

منکه از وسوسه عقل سراپای غمم
هم مگر باز غم عشق توام شاد کند

با دل آن کرد بت من که به بتخانه خلیل
کو خلیلی که زنو خانه ای بنیاد کند

من خرابم زازل پیر خرابات کجاست
که به معماری پیمانه ام آباد کند

این بدیها که سرشته بگلم روز نخست
عشق گو نیست کند و از نوم ایجاد کند

عشق چه دست خدا نو رهدی مظهر حق
که سلیمان زدمش تکیه ابر باد کند

علی عالی اعلا که نبی مدنی
از وجودش همه جا فخر به داماد کند

خاکبوس شه طوسش بدهد آشفته
هر کرا پیر طریقت چو تو ارشاد کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.