۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۴

شعاع آن مه نو چون بطرف بام میافتد
بپابوسش زبام چرخ ماه تام میافتد

بتی درد که بر رخساره اش کعبه بود طایف
زرونق از صفایش کعبه اسلام میافتد

کشد می زیر خرقه شیخ شهر و پاکدامان شد
نخورده می اگر عاشق بود بدنام میافتد

چه تدبیر است جز تسلیم او را ای هواداران
گذار مرغ زیرک چون بسوی دام میافتد

بزن زآن آتش پخته که در جام و سبو داری
گذارت گر بسوی زاهدان خام میافتد

بشام هر خم زلف تو شعرائی مجاور شد
اگر شعرا گذارش وقتی اندر شام میافتد

بغیر از خاطر دلبر نجوید کام دل عاشق
بلی هر جا هوس پیشه بود خودکام میافتد

چرا صوفی نهاده سر بپای جام در مجلس
اگر نه پرتو ساقی چو می در جام میافتد

نگویم کز غم عشقت سرا پا همچو نی سوزم
و گر بنویسم آتش در نی اقلام میافتد

بنازم آن بت سیمین که چون در کعبه میآید
زبام کعبه بر تعظیم او اصنام میافتد

الا ای شاهد غیبی علی ای نور لاریبی
چو آشفته گدائی لایق انعام میافتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.