۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۵

بخود پیرایه چون آن سرو سیم اندام میبندد
بسوری سنبل و بر ماه مشک خام میبندد

بنامیزد از این مشاطه نازم باغبانیرا
که بر مه غالیه سایه بگل بادام میبندد

نماید در دل شب صبح صادق را زهر جانب
بروی روز روشن بامدادان شام میبندد

لب تو باده خلر دو چشمت ماه را ساغر
که بر می نشئه یا خود باده را بر جام میبندد

حذر زان غمزه کافر فغان زآن چشم افسونگر
که بیخ کفر میسوزد در اسلام میبندد

بنازم آهوی مردم شکار چشم مستت را
که خلقی را بموئی میکشد در دام میبندد

بتی دارم که دارد کعبه و بتخانه راتوام
ره کعبه زده در بر رخ اصنام میبندد

کمیت فکر آشفته زتک افتاده در وصفش
که از رفعت گذر بر طارم اوهام میبندد

علی آن پرد دار سر که دست حق بود دستش
که هم آغاز بگشوده است و هم انجام میبندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.