۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۰

خیمه زد لیلی گلی باز بطرف گلزار
ابر چون دیده مجنون بچمن شد خونبار

تا به بندد در این فصل دکان عطاران
باز کن نافه از آن زلف دو تا در گلزار

بسکه زد شانه صبا زلف بنفشه زنسیم
اندر این ملک دگر کس نخرد مشک تتار

لاله چون ساقی مستان می گلگون در کف
تا که از نرگس مخمور کند رفع خمار

خار با گل شده همدوش برغم بلبل
چون رقیبی که کند جای به پهلوی نگار

باغبان فکر گلابست و بیغما گلچین
غنچه خون میخورد و خامش از افغان هزار

دل نگهدار از آن غمزه خونریز که هست
مست و خنجر بکف و عربده جوی و جرار

زلفت این رشته کفری که بهم پیوسته
شیخ تسبیح کند پاره برهمن زنار

من و آن گلبن نوخیز که در گلشن دل
هر نفس تازه زشوقش شودم فصل بهار

خال هندو بچه ای گشته مقیم کوثر
زلف بر بتکده ات وقف نموده زنار

وقتی از چشمت حال دل آشفته بپرس
زآنکه بیمار خبردار شود از بیمار

ور نترسی تو زمن میبرمت شکوه بشاه
شاه خیبر شکن آن حیدر عالیمقدار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.