۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۰

زشهر تا مه بیمهر من شده است مسافر
مرا بر آتش غم همچو دود ساخت مجاور

مه دو هفته من ماههاست در سفرستی
زشهر کی قمری جز مهی شده است مسافر

بهفت دفتر و آثار هر ملل که رسیدم
بهر کتاب شده منکران عشق تو کافر

به نرد عشق تو خوش باختیم عقل و دل و دین
که پاک باز نکوتر بود حریف مقامر

بفکر امر خطریست هر کسی و مرا خود
نکرده جز خطر عشق تو خطور بخاطر

نه ماه راست چوسروت چمان قدی متمایل
زسرو کی بدمد گل بدین صفت متواتر

وفور نعمت حسنت ندیده است همانا
که گفت نعمت باغ بهشت آمده وافر

من و محبت تو غیر از این بگو عملم کو
اگر چه زاهد شهر است بر عمل متظاهر

حساب روز قیامت چو با تو شد سر وکارش
چه غم بفسق گر آشفته تو شد متجاهر

سحر زهاتف غیبی شنیدم این که همیگفت
علیست باطن و ظاهر علیست اول و آخر

تو را جواهر منظوم چون نثار علی شد
سزد نثار بیارندت ار زعقد جواهر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.