۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۱

گر توئی ساقی ما باده خلر چه ضرور
ور توئی شاهد ما لعبت کشمر چه ضرور

بهر تسخیر دلم صف زده خیل مژه ات
از پی ملک خراب این همه لشکر چه ضرور

مردم دیده چو دید آن مژه با خود گفتا
خون زقیفال روانست به نشتر چه ضرور

شب وصلست و مه ما بوثاق است امشب
بر فلک تابش این کوکب و اختر چه ضرور

عنبر خام سر زلف بس و آتش رخ
عود میسوزی از این بعد بمجمر چه ضرور

چون غبار در او هست چه حاجت با کحل
هست چون خاک در دوست به بستر چه ضرور

چند آشفته بری بر در اغیار پناه
بر در پیر مغان رو در دیگر چه ضرور

طلب از خاک در میکده اکسیر مراد
سجده جز بر قدم حیدر صفدر چه ضرور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.