۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۶

خیز ای کمند آه و در زلف او درآویز
او را بخویشتن کش با او دمی درآویز

هر چند بزم عامست و آنشمع زیب محفل
پروانه جان برافشان و زمدعی بپرهیز

نرخ شکر شکستی آب نبات بردی
تا تو حدیث گفتی زآن پسته شکر ریز

ای باغبان بچشمت گر خود بصیرتی هست
با سرو گو که بنشین وی سرو معتدل خیز

آهوی شیر افکن نبود بجز دو چشمت
تیر نظر براه است آهوی من بپرهیز

اینجا هزار شیر است اندر کمند نخجیر
تو خود غزال چینی از دام عشق بگریز

زاسرار عشق امروز چون باخبر شدت دل
آشفته را زرحمت آبی بر آتشین ریز

تا از ولی امکان خواهد دوای دردت
آرد بپارس ترکت گر خود بود بتبریز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.