۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۴

رفت صیاد و مرا بگذاشت تنها در قفس
ورنه کی نالم که او داده مرا جا در قفس

نالدم در سینه دل بی همنفس از سوز جان
نه کند غوغا بود مرغی چو تنها در قفس

تا مبادا مرغ دیگر رام دام او شود
میکنم از مصلحت پیوسته غوغا در قفس

گرچه محرومم زاوج شاخ ای برق یمان
هست زآه آتشین برقم مهیا در قفس

گه در آتش چون سمندر گه در آبم همچو بط
زاشک و آه آتشکده داریم و دریا در قفس

کی شکار افکن کند بر صید بسته اعتنا
لذت تیری ندیدم مانده ام تا در قفس

هست خاک کوی صیادم چو گلگشت چمن
روز و شب باشد مرا عیش مهنا در قفس

زان لبان شکرینم طعمه ای ده لاجرم
کرده ای صیاد چون مرغ شکرخا در قفس

نه همین آشفته مانده در قفس کاورا بپاست
دام دیگر باد آنزلف چلیپا در قفس

گلشن رضوان نجف شد یا علی شیراز دام
بسته این مرغ نواخوان تو اینجا در قفس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.