۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۵

نقد روان مرا بکف تا به تو برفشانمش
دل بگمان که از جفا من زتو واستانمش

دل بهوای روی تو خون شد و ریخت از مژه
تا که رسد بکوی تو هر طرفی دوانمش

در تو نمی کند اثر هیچ زاشک و آه من
گیرد اگر زمین همه پا بفلک رسانمش

شمع صفت در آتشم لیک بسوختن خوشم
شمع بمیرد آنزمان کاتش وانشانمش

راه بخویش اگر دهد غیر خیال تو دلم
خون کنم و زهر مژه بر در او چکانمش

رشته عمر کوتهم نیست بدست و میرود
زلف تو دست اگر دهد جانب خود کشانمش

سلسله ای بپای دل مینهم از دو زلف تو
تا زکمند این و آن آشفته وارهانمش

توسن نفس سرکشم رام شود اگر بعشق
بر سر کوی مرتضی از دو جهان جهانمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.