۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۴

ای رفته و باز آمده سرمست وغضبناک
از مهر تو برگردم با کین تو حاشاک

مخضوب بود ناخنت ای پنجه سیمین
تا خون کرا خورده ای ای ترک غضبناک

مردم هم صید تو چه پروای وحوش است
هشدار کز انبوه سران خم شده فتراک

صوفی زخم صاف محبت قدحی نوش
کان می کند آئینه ات از زنگ هوس پاک

جان رفت و سرم بر سر سودای تو لیکن
سودای تو از سر ننهد طبع هوسناک

پنداشته ام عشقش و گویند هوس بود
افسوس که نشناخته ام زهر زتریاک

مه کرد درو بام تو هر شب بطوافت
خورشید نهد روی بدرگاه تو بر خاک

از خضر طلبکار شدم آب بقا را
خط تو اشارت بلبت کرد که هذاک

در کعبه بود دل همه گر نقش بتانست
آشفته همی گفت بتو نعبد ایاک

ای شیر خدا مظهر حق در تو گریزیم
لامهرب لامنجاء لا ملجاء الاک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.