۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۳

من و شمع دوش حرفی بمیان نهاده بودیم
دو زبان آتش افشان به بیان گشاده بودیم

زمن آتشی بجست و بنشست در دل شمع
بمقابله قراری چو بهم نهاده بودیم

همه شب بسوخت شمع و بگریست تا سحرگه
به نسیم صبح هر دو ززبان فتاده بودیم

بنوای مرغ شب خیز که کوفت نوبت بام
زده عطسه ای بجستیم که قرار داده بودیم

زگلی حدیث کرد او من و دل زگلعذاری
بعیار عشق دلبر من و دل زیاده بودیم

بگزید او تعلق من و عشق ساده رویان
من و شیخ هر دو آشفته نخست ساده بودیم

من و کوی میفروشان تو و خانقاه زاهد
بکه خضر رهنمون گشت که ما بجاده بودیم

بسم این تفاخر ایدل که بخواب دیدم امشب
که من و سگ در دوست بیک قلاده بودیم

بده ای یدالله از لطف مرا کلاه عزت
که بجای پای با سر بدر ایستاده بودیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.