۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۸

نه همین عشق تو آمد پی تسخیر دلم
که بود مهر تو آمیخته در آب و گلم

جان طلب میکند آن شوخ زن بهر نثار
نیم جانیتس مرا در کف و زین هم خجلم

وعده قتلم بمن داد رقیبانرا کشت
بارها هست بدل زآن بت پیمان گسلم

خون من چیست که آید بقلم در صف حشر
که زناقابلی خویش بسی منفعلم

خرقه و سبحه و سجاده بمیخانه برم
تا کند پیر خرابات زعصیان بهلم

لاجرم ابر سیه گردد و طوفان آرد
اشک و آهی که برآمیخت بهم متصلم

نروم جانت سینا پی دیدار که دوش
کرد نور علی آشفته تجلی بدلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.