۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۱

نغمات عجب زند تارم
که زهم برگسست او تارم

مطرب این پرده را بگردان زود
که برافتاد پرده از کارم

عود زلفم بس است و مجمر دل
گو چه زخمه زنی بمزمارم

گفته بودم که دل زکف ندهم
آه از دیده خطاکارم

راز دل با نسیم میگفتم
همه عالم گرفت اسرارم

تا چه آرم بجای می امشب
بگرو خرقه رفت و دستارم

خیز و رطل گران بده ساقی
تا که از غم کنی سبکبارم

تا زچشمان مست تو دورم
همچو بیمار بی پرستارم

خورد تا تیر غمزه تو رقیب
هدف تیر طعن اغیارم

همچو کانون درون پر از آتش
شعله چون شمع بر زبان دارم

بسملم تیردیگرم کافیست
رنجه کن پنجه ای دگر بارم

وه که از کفر زلف ترسائی
نه بجا سبحه و نه زنارم

همچو یعقوب در ره یوسف
چشم بر راه قافله دارم

تا در این کفر جویم ایمانی
دست بر دامن علی دارم

بر درت خاک گشت آشفته
خیر و از خاک راه بردارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.