۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۹

رحمی ای ساقی که از دیر و حرم بیگانه ام
نه مقیم کعبه ام نه ساکن بتخانه ام

بس عجب داری که من بیگانه ام زاسلام و کفر
آشنای عشقم و از این و آن بیگانه ام

منکه سرمستم زجام عشق جانان از ازل
محتسب گو سنگ زن بر شیشه و پیمانه ام

لیلی او در حشم لیلای من هر جائیست
صعب تر از قصه مجنون بود افسانه ام

آمدی ای برق خرمن سوز ومن بیحاصلم
لیک مشتی خس بود آماده در کاشانه ام

بر خرابیهای ملک دل مخند ایشاه حسن
گر کنی کاوش بسی گنجست در ویرانه ام

کشتی صبرم شکست از لطمه طوفان هجر
زآن حباب آسا بروی آب باشد خانه ام

من گذشتم از حیات جاودان و آب خضر
خضر مستان گو نماید ره سوی میخانه ام

میکده دریای رحمت مخزن سر ازل
کاندر او رخشد چو خور آن گوهر یکدانه ام

مضجع شاه خراسان مهبط روح الامین
کاز دو عالم وارهاند از همت مردانه ام

منت از دونان نخواهم برد از بهر دونان
چون مقرر شد نوال از سفره شاهانه ام

گر نباشد می من آشفته زساقی سرخوشم
ورد رود جان زنده جاوید از جانانه ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.