۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۲

تا بسرشوری از آن خسرو شیرین دارم
کی بشکر دهنان من سر تمکین دارم

دل اگر مرغ نوآموز شد و ناله غریب
عجبی نیست که دلدار نوآئین دارم

گرنه از بد عملی بود ندانم از چیست
که پری کشت مرا دیو ببالین دارم

غیر بر جاو بکلی اثر از یار نماند
باد و ناسور درون ناله چه تسکین دارم

خون من قابل سر پنجه سیمین تو نیست
لاجرم خجلت از آن دست نگارین دارم

گفتمش در خم زلفش چه کنی ایدل گفت
صعوه ام خانه بسر پنجه شاهین دارم

آهوان تو زچین خم مو نافه دهند
گر خطا گفت که من آهوی مشکین دارم

پرده نه توی افلاک بآهی بدرم
شکوه گر هست از این پرده زیرین دارم

نکشم منت ساقی نخورم باده زجام
من که در ساغر دل باده رنگین دارم

من که با کینه کس سر نکنم یکدمه عمر
لیک از مهر تو با هر دو جهان کین دارم

میبرم نام رقیبان و کنم وصف لبت
تلخ گفتارم اگر قصه شیرین دارم

گفتم ای سرو تو هم قامت یاری گفتا
من کجا گل بسرو ساق بلورین دارم

تا زدامادی عشقم چه رسد شیر بها
منکه بکر خردش بسته بکابین دارم

دین من عشق بود و عشق علی مظهر حق
کافرم گر بجهان من بجز از این دارم

سگ کوی تو شد آشفته و گوید زشعف
کز شرف فخر بسلطان سلاطین دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.