۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۳

نشایدم چو دل از مهر یار برگیرم
ضرورتست کز اینجا ره سفر گیرم

بچشم من شده شیراز تر چون کنعان
بشیر کو که زیوسف از او خبر گیرم

زدیده خواست سپردل بدفع تیر نظر
کجا مجال که در پیش او سپر گیرم

در آسمان محبت بسیر چون زحلم
نه تیر کز نظری صاحب دگر دارم

ببامم ار گذرد برق در شبان فراق
شوم چو شعله ی و دامن شرر گیرم

بدست مردم چشمت مژه چو نشتر داد
بیا که من رگ جان پیش نیشتر گیرم

وجود من چو بود بیدبن در این بستان
بگو چه میوه از این نخل بی ثمر گیرم

عزیز من سفری شد چه فرق دشمن و دوست
خبر زهر که درآید از آن پسر گیرم

شدم دقیق چو مویت بیاد موی و میان
مگر بحیله دستی بر آن کمر گیرم

اگر که سیم و زرم هست حاصلش اینست
که تا فروشمش و یار سیمبر گیرم

یار ساغری ایماه آفتاب بدست
که عیب خور کنم و نکته بر قمر گیرم

مرا که گوشه میخانه منزل امنست
جهان و هر چه در او هست مختصر گیرم

کدام میکده آشفته خاک کوی علی
که من زخاک درش سرمه بصر گیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.