۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۱

زنی گر تیر پرتابم که روی از عشق برتابم
کنار از بحر نتوانم که رفت از دست پایابم

دلم بربود و دین فرسود و جان تاراج و خرسندم
و گر شکوه کنم از دوست دشمن دان و کذابم

سرآبست آنچه بنمائی اگر چه قلزم ایساقی
که دارد شربتی از چشمه نوش تو سیرابم

مسلمانان نگوئیدم که از کعبه چرا رفتی
که در بتخانه فرخار پیدا گشته محرابم

بمرگ خویش مشتاقم طلبکارم قیامت را
اگر دانم که در محشر وصال دوست دریابم

بنالد دل که ای دیده مگو راز نهانم را
بگرید مردم دیده که از سر برگذشت آبم

کجا یارب توانم گفت با کس درد پنهانی
که خون خوردند اصحاب و جفا کردند احبابم

زمستان فراقت را بود نوروز از وصلت
شب یلدای هجران را جمال تست مهتابم

من از عشق و وفاداری شدم رسوا در این عالم
بمن رحمت نمی آرند احباب و نه اصحابم

تو را ای کعبه پرده پرنیانست و کجا دانی
که چون شب بر بیابان مغیلانت برد خوابم

زهر در روی آشفته بکوی تست ای مولا
توئی باب الله مطلق چه میرانی از این بابم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.