۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۱

از دیدنت همی نه زخود بیخبر شدم
کز برق جلوه تو سراپا شرر شدم

از سوزن تعلق خود پا برشته ام
گیرم که چون مسیح بر افلاک بر شدم

هر جا کمان ابروی تو ناوکی گشاد
من در برابرش بدل و جان سپر شدم

دیگر هوای باده کوثر نمیکنم
کز نشئه شراب محبت خبر شدم

امشب مگر شمیم تو دارد صبا که من
یعقوب وش ببوی پسر دیده در شدم

دیدم که شمع نیز چو من جان سپرده بود
در خلوتت چو همره باد سحر شدم

از ساقی زمانه چه منت برم که من
مملو چو خم باده زخون جگر شدم

حاجی زشوق کعبه نداند سر از قدم
خرده مگیر کز سر کویت بسر شدم

آشفته خواست جمع کند طره نژند
دارد گمان که از خم زلفش بدر شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.