۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۷

وقتی زفراق رنجه بودم
صبر دل خسته آزمودم

دیدم سر عاشقان کنی گوی
منهم بهوس سری نمودم

خوش آنکه بکار زار عشقت
چوگان تو همچو گو ربودم

از شور لب تو تلخ کامم
وانگشت بر آن نمک نسودم

کام دل خویشتن گرفتم
دشنامی از آن دهن شنودم

صد حکمت اگر بیارمت پیش
چون تو نپسندیش چه سودم

نازد بحرم اگر کبوتر
من پر بحریم تو گشودم

دیریست که عشق نقش جان است
حاشا که رود زسینه زودم

آتشکده شد فسرده و عشق
آتشکده ساخته زدودم

آشفته زخاک میکشان است
هم خاک شوم چنانکه بودم

در جلد سگان تو شدم دوش
بر رتبه خویش میفزودم

نساج غم تو بافت ما را
از مهر علیست تار و پودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.