۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۶

چه زنم لاف که اوصاف تو را میدانم
منکه اندر صفت هستی خود حیرانم

هر چه در دفتر رخسار بتان مینگرم
رقم قدرت و طغرای تو را میخوانم

لیلی اندر حی و مجنون به بیابان طلب
یار در خانه و من بیهده سرگردانم

لب تو چشمه نوش و من مسکین عطشان
گر اجابت کندم آتش دل بنشانم

گفتیم تا تو در آتش نروی ننشینم
من در آتش بنشینم که تو را بنشانم

رفت ان گلبن نوخیز چو از طرف چمن
گو بتاراج برد باد خزان بستانم

هر چه از دست تو آید بنهم بر سر چشم
سپر از دیده کنم گر بزنی پیکانم

اگر از دادن جان دست دهد جانانم
نیستم عاشق اگر بیم بود از جانم

پیر کنعان من و تو یوسف مصری بمثل
ترک دیدار پسر جان پدر نتوانم

کاروان رفت و بجا نیست زلیلی اثری
من چو مجنون بسر نقش قدم میمانم

هست تا داغ غلامی علی زیب جبین
باشد آزاده گی آشفته زاین و آنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.