۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۸

مکن ملامت دل کاو بخالت از ره رفت
که مرغ زیرک از این دانه اوفتد در دام

بعقل ره نبرد سوی خیمه لیلی
خوشا کسی که بدیوانگی برآرد نام

عجب مدار که خاصان زعشق تو سوزند
که همچو شمع تو بی پرده ای بمحفل عام

مریض عشق نخسبد از آن که چشمانت
بگویدش عجبا للعلیل کیف ینام

من و طواف حریم وصال تو حاشا
که ریخت بال در این راه طایر اوهام

اگر چه دفتر آشفته شد سیه چه عجب
که دود آتش عشقت برآمد از اقلام

سیاه نامه من آن زمان سپید شود
که شویمش بمی عشق ساقی ایام

امام عصر و ولی خدا و حجت حق
که بهر مصلحتش ذوالفقار شد به نیام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.