۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۰

بسکه مستغرق سودای تو بی خویشتنم
پا زسر فرق نمیدانم و جان را زتنم

همه جا لیلی و اما نشناسم که توئی
همه مجنون تو ببینی و نپرسی که منم

بده آن تیشه فرهاد کش عشق که من
ریشه عقل از این مزرع سودا بکنم

کو نهنگی که بدم در کشدم چون یونس
چند چون کرم بر این پیله هستی بتنم

از عقیق لب شیطان صفتان خونشد دل
بوی رحمان مگر آرند زسمت یمنم

تا نه بینم بجز از پرتو جانان درمی
بده ایساقی از آن جام اویس قرنم

مگر دیده کنی روشن ای نور علی
یوسف مهر تو چون هست به بیت الحزنم

تا شوم مست از آن باده و سرخوش بسماع
بجهان دست برافشانم و پائی بزنم

مرغ شیدائی و آشفته سودائی عشق
حلقه زلف پریشان بتان شد وطنم

دوزخی زآتش هجرت بدل خسته نهان
آه از این آتش پنهان که بسوزد کفنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.