۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۱

گفتم که بمی آتش عشقت بنشانم
غافل که زآتش تف آتش ننشانم

هر شب زخم گیسوی تو نافه بچینم
هر روز ززلفین تو عنبر بفشانم

ایعشق بچوگان زن این گوی دلم را
تا اسب هوس از سر میدان بجهانم

من صعوه و زلفین کجت چنگل شاهین
حاشا که از این دام بریدن بتوانم

جویای توام کوی بکوی خانه بخانه
هر شب که بخون این دل مسکین بکشانم

تا ناوک آهم نخورد بر جگر غیر
من کام از آن لعل جگرگون نستانم

سودائی و آشفته آن زلف نژندم
دل را نکنم چاره که از قید رهانم

هر کس که دلی داشت بدلدار سپرده است
من گمشده دلرا زکه یارب بستانم

نه دل بکفم آمد ونه دامن دلدار
این سر عجب جز بدرشاه نخوانم

سر دفتر عشاق ازل محرم اسرار
حیدر که جز او شاه بآفاق ندانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.