۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۳

خواستم حرف عشق ننگارم
شورش آن لم یکن نبنگارم

مطربم باز پرده ای بنواخت
که بیفکند پرده از کارم

چند ناخن زنی بتار طرب
دل سودا زده میازارم

ناله نای را چو بشنیدم
برق زد ناله شرر بارم

از حجابات نیلگون خیمه
وقت آن شد که پرده بردارم

باز منصوروار از حرفی
شوقت آورد بر سر دارم

شور و سودای یوسفی امشب
میکشاند بشهر و بازارم

تار زلفت بدست غیر افتاد
وه که بگسست پود و هم تارم

من همه شب بیار همراهم
گو بدانند یار اغیارم

خم شده قامتم زبار فراق
چند بر دوش مینهی بارم

زین همه ناله و فغان ترسم
که خزان ره برد بگلزارم

چون یهودان بروز عید مطر
از سحاب غم تو خونبارم

رحمتی کن بمن تو ای گل نو
کز جفای رقیب تو خارم

خواستم روشنائی قمرت
میگزد عقربان جرارم

قصه گویم زمویش آشفته
عقل و دین بهر جمع نگذارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.