۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۹

زد هجر بصبح وصال فالم
خور داد نشان از آن جمالم

خورشید اگر بخانه باشد
اختر چه غم است ازو بالم

سودای جمال آن پری روی
هم خواب ببرد و هم خیالم

هر روز زفرقت تو سالی است
چون است فراق تو بسالم

عناب لبت ببزم بوسید
خون خورد زعذر بدسگالم

مستقبل و ماضیم چه پرسی
بر وصل کنون خوش است حالم

زآئینه زدود آب می رنگ
شادی برهاند از ملام

گر شکوه ای از فراق او رفت
الحمد که شاهد وصالم

سیراب شدم زلعل نوشش
ای خضر چه میدهی زلالم

بر درد دل احتمال درمان
گفتند و نبود احتمالم

الا که بگیرم آن سر زلف
در شام فراق بر تو نالم

آشفته سگ در علی شو
تا فخر کنی باهل عالم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.