۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷۱

ساقی بیار بوسم کز می خمار دارم
وز بحر هستی امشب میل کنار دارم

ناصح مده تو پندم کز عشق ناگزیرم
مستم بکن تو ساقی کز عقل عار دارم

در آینه شهودم کی یار رخ نماید
تا من زگرد هستی بر رو غبار دارم

تا شد زدست بیرون دامان آن نگارین
عارض زخون دیده دایم نگار دارم

گر بر سرم ببارد سنگ جفا رقیبت
چون آسیای زیرین پای استوار دارم

چوگان طره ات را گوئی زسر بسازم
گوهر زبحر چشمت بهر نثار دارم

آشفته شد جهانی زین گفته پریشان
آشفته تا که سودا با زلف یار دارم

گفتم که از سگانت بشمارم از عنایت
گفتا که چون تو در خیل من صد هزار دارم

ساقی بزم وحدت شاهنشه ولایت
کز بندگیش از جم در دهر عار دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.