۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۷

بیهده عمری بصرف مهر خوبان کرده ایم
درد بود است آنچه او را فکر درمان کرده ایم

لطمه ها چون گو بسی خوردیم از چوگان زلف
بر سر میدان عشقت تا که جولان کرده ایم

نیست در این شهر طفلی کاو نخوانده درس عشق
خویشتن را تا ادیب این دبستان کرده ایم

ما که پیکان قضا را همچو پستان میمکیم
تا چها در کودکی با شیر پستان کرده ایم

خاتم عشق تو زیب دست نامحرم چراست
اهرمن وش تا خیانت با سلیمان کرده ایم

چون زلیخا تهمتی از عشق بر خود بسته ایم
یوسف خود را عبث در کند و زندان کرده ایم

خود قلندروار داده خرقه تقوی بمی
بر در میخانه بیجا عیب زندن کرده ایم

در هوای آن پری رو کز میان خلق رفت
یکجهان جانرا نثار راه دیوان کرده ایم

تا کشد آن چشم مستم بر سر سیخ مژه
خویش را بر آتشین روی تو بریان کرده ایم

صرف زلف مهوشان آشفته کرده عمر خود
خاطر خود را عبث ایدل پریشان کرده ایم

سبحه بر زنار زلف گیسوان کرده بدل
کفر را آورده ایم و نام ایمان کرده ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.