۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۸

زشکنجه گر بمیرم نظر از تو برنگیرم
چون زتست درد درمان زکسی نمی پذیرم

تو زحسن بی نظیری بدیار ماه رویان
من دلشده نظرباز و بعشق بی نظیرم

چه رها کنی زبندم که سراست در کمندم
نه گریز آید از ما که دل است ناگزیرم

بخیال زلف و خطت چو شبی کنم تفکر
همه ضیمران بروید زحدیقه ضمیرم

نه همین فغانم از خلق ببرد خواب راحت
که بمردگان دمد صور زناله نفیرم

تو که کان کیمیائی تو که نور کبریائی
تو که شاه اولیائی نظری که من فقیرم

چو خضر زجوی شمشیر تو خورد آب حیوان
بزن آبیم بر آتش که زتشنگی نمیرم

زلبت حکایتی دوش شنیدم و نوشتم
که بیادگار ماند سخنان دلپذیرم

چه حلاوتم بمنقار و چه شکرم بنطق است
که زآشیان جنت همه شب رسد صفیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.