۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۲

من به بیداری شبهای غمت معروفم
بصفات سگ کویت صنما موصوفم

نیست محروم تر از وصل تو کس چون من زار
گرچه در عشق تو اندر همه جا معروفم

بامیدی که دم قتل ببینم رویت
جان بکف منتظر از کشتن خود مشعوفم

تا که عکس تو به بتخانه آذر افتاد
از حرم شوق تو کرده است عنان معطوفم

گفتم آشفته برو از خم زلفش بیرون
گفت حاشا که گذارم وطن مألوفم

منکه وقف است زبانم بمدیح حیدر
حاش لله که کس این کار کند موقوفم

یار در پرده و ساقی بده آن جام صفا
شاید از لطف تو این پرده شود مکشوفم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.