۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۱

زآن دهانم داد دشنامی که من میخواستم
بعد عمری دید دل کامی که من میخواستم

جست دل زلف دلارامی که من میخواستم
یافته امشب دلارامی که من میخواستم

سوزی اندر بلبلان افکند و آتش زد بگل
داشت باد صبح پیغامی که من میخواستم

از چه پیر میفروشانم زجامی خم نکرد
بود در پای خم آنجا می که من میخواستم

بود چشم شوخ او را زلف خالی توامان
داشت بر کی دانه و دامی که من میخواستم

زاهدی را دید عاشق گشته رندی دوش گفت
جمع شد آن کفر و اسلامی که من میخواستم

با بناگوش تو شد دست و گریبان گیسویت
همعنان شد صبحی و شامی که من میخواستم

شیخ زد طعنه که آشفته سگ کوی علیست
شکر شد نامیده بر نامی که من میخواستم

چند روزی شد که شور عشقم افتاده بسر
وه که آمده باز ایامی که من میخواستم

آن کبوتر که هوا بگرفت از بام حرم
شد مجاور بر در بامی که من میخواستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.