۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۳

بیا تا آفتاب می بماه ساغر اندازیم
زاخترهای رخشان طرح چرخ دیگر اندازیم

بتان سوزند چون مجمر زروی آتشین امشب
زخال و زلف عود وعنبری در مجمر اندازیم

بده می مطرب ساقی بآهنگ هوالباقی
که خونی در دل تسنیم و حوض کوثر اندازیم

قضا چندانکه بستیزد بلا چندانکه برخیزد
یکی را پای بربندیم و آنرا سر براندازیم

بوجد آئیم صوفی وار دست افشان و پاکوبان
که غلمانرا برقص آریم و حور از منظر اندازیم

تو شاه عرصه حسنی بتاب از زلف چوگانی
که از شوق و شعف چون گوی در پایت سر اندازیم

هجوم آریم ما و مطرب و ساقی و میخواران
درآویزیم با گردون و با اختر دراندازیم

اگر خنجر کشد مریخ ور رامح زند نیزه
به یرغو دادخواهی بر امیر داور اندازیم

امیر مشرق و مغرب خدیو مکه و یثرب
که ما بارگنه پیشش بروز محشر اندازیم

شها آشفته ات را خم شد از بار گنه قامت
بکن رحمی که تا خود را بکوی تو در اندازیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.