۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۵

عشق چوپان بود و ما همه عالم گله ایم
حسن قصاب و بکشتن همگی یکدله ایم

وسعت حوصله کون و مکان یکنفس است
تا نگویند بماخلق که بی حوصله ایم

زلف تو سبحه مسلم شد و زنار مغان
چون نکو مینگرم جمله زیک سلسله ایم

اندر این خانه بجز پرتو شمعی نبود
ما همه پنجره سان روشن از آن مشعله ایم

همه مجنون و یکی محمل لیلی نشناخت
چون جرس بیهده شور افکن این قافله ایم

رحمی ای خضر که شب آمد و دزدان از بر
همرهان رفته و ما مانده در این مرحله ایم

قاسم جنت و دوزخ چو توئی غم نبود
همچو آشفته گر آویخته در سلسله ایم

عملی نیست بجز نامه سیاهی یا رب
چون مدیح علی آورده بیاد صله ایم

مرتع ماست محبت علیش مهر و گیاست
گر جز این خواب و خوری هست برون زین گله ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.