۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۷

زبسکه مهر تو آمیخته بجان و تنم
توئی ندانم یا من درون پیرهنم

نهفته سوز غمت بسکه همچو جان بتنم
چو شمع شعله برآید زچاک پیرهنم

زخاک کوی تو گر بوئی آردم دم صبح
زآب خضر و دم روح قدس دم نزنم

زشور آن لب شیرین چو در حدیث آیم
نمک بریزد و شکر مدام از دهنم

بیاد تو بلحد خضر زنده و جاوید
بجامه غافل از تو چو مرده در کفنم

هوای زلف تو خونم زبس بسوخت بجسم
کنند مشک زخونم که آهوی ختنم

مرا که شوق تو چون کهربا زجابر کند
بروز عشق بسی کوهها زجا بکنم

به بهشت نشد گر نصیب من غم نیست
بدست آمده زاهد چو سیب آن ذقنم

عجب مدار که چون خس بسوخت خرمن غم
که من بگلشن تو مرغ آتشین سخنم

دلم بشام غریبان زلف تو خو کرد
بدان صفت که فراموش گشته از وطنم

اگر چه رند و قدح خوار و مستم آشفته
بدین خوشم که سنگ آستان بوالحسنم

ریمن بندگی شاه اینک اندر طوس
زبندگان شما خوان خسرو زمنم

مهین سلاله شه نایب الایاله راد
که با وجود کف او زبحر دم نزنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.