۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۹

دلا با خوبرویان عهد بستن
بود پیمان عقل و دین شکستن

دلی کاو پرنیان عشق پوشد
هوس خارش شود در پای خستن

از آن سیمین تنان آهنین دل
خطا باشد وفا و عهد جستن

بسی به از کف غیر آب خوردن
بپیش دوست بر آتش نشستن

در دل بازو عشق تست طرار
چه میآید بگو از دیده بستن

گهی خندم چو صبح و باز چون شمع
بحال خود مرا باید گرستن

گسستم از جهان قید تعلق
زقید عشق نتوانم گسستن

خرامد گر گلم در باغ ایگل
نمیباید تو را از خاک رستن

بدامان علی باید زدن چنگ
زخلق آشفته میبایست رستن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.