۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۴

حدیث دوستان عیب است پیش دشمنان گفتن
چنان کز دوست منعست درد خویش بنهفتن

دریغا حال آن مجنون که باشد بر پری مفتون
که نه او را تواند دید و نه حرفی توان گفتن

گلی پیدا کن ای بلبل که آزاد از خزان باشد
که از شوقش توانی هر سحر چون غنچه بشکفتن

نگویم ماه و سروستی که پیش عارض قدت
نه با این طاقت ماندن نه او را قوت رفتن

کمال طالب آن باشد که جوید وصل جانانرا
کمال عاشق صادق چه باشد ترک جان گفتن

اشارت گر تو شیرین لب کنی فرهاد عاشق را
اگر صد بیستون باشد بمژگان میتوان سفتن

گمانم آنکه در خوابت ببینم ای پری یکشب
خیالت باز میدارد شبم تا صبح از خفتن

ببزم بی حجاب آئی و هر شب چهره بنمائی
غبار هستی خود را توانم گر زره رفتن

تو ای زلف سیه دانی چرا چون من پریشانی
که تا داری دل آشفته بایستت برآشفتن

حرامت باد جز در عشق مهرویان غزلخوانی
نشاید جز علی و آل او را دوست بگرفتن

اگر از دوست برگردم زنم حقا که نه مردم
نصیحتگو مده پندم ندارم گوش پذرفتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.