هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که به موضوعاتی مانند صبر در برابر سختیها، عشق الهی، یادآوری داستانهای قرآنی مانند یوسف و ایوب، و تأثیر عشق در زندگی انسان میپردازد. شاعر از عناصری مانند طبیعت، رمضان، و شخصیتهای تاریخی و اساطیری برای بیان مفاهیم عمیق عرفانی استفاده کرده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی اشارات به داستانهای قرآنی و تمثیلهای عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۸۹۶
بدرد خوی گرفته دل از پی درمان
ببوی عید توان صبر کرد بر رمضان
بیاد یوسف کنعان بگرگ هم سفرم
ببوی الفت رحمان جلیس با شیطان
ببوی اینکه در این خانه بوده جای پری
بریم زحمت بیجا زصحبت دیوان
بشوق روز بسازیم با شبان دراز
که مدغمست بظلمات چشمه حیوان
مکن ملامت بلبل که ساخته برقیب
بذوق گل شده با خار یار در بستان
تو در بلای محبت چه دعویت از صبر
ببین بحالت ایوب و محنت کرمان
اگر خلیل نمیکرد صبر بر آتش
چگونه بهره ی او میشدی گل و ریحان
بوصل دوست زلیخا اگر عجول نبود
عزیز او زچه میشد مجاور زندان
بیاد یوسف و رحمت به پیر کنعان گفت
که نیست غیر ملالش زصحبت اخوان
عجب مدار که غواص در بدامن کرد
که موجهای عجب خورده است از عمان
زلاله زار کنارم عجب مدار که هست
زاشک ابر چمن پرشقایق نعمان
مرا زآتش عشق است التهاب درون
طبیب شهر عبث صرع خواند و خفقان
اگرچه ساغر پیمانه بشکند زاهد
ببوی ساغر و پیمانه بشکند پیمان
ببر تو نام علی را بمقطع عزلت
زحسن خاتمه اش ساز زیب بر نوان
اگر چه خاطر آشفته را پریشان کرد
شکنج زلف تو بازش برد سوی سامان
ببوی عید توان صبر کرد بر رمضان
بیاد یوسف کنعان بگرگ هم سفرم
ببوی الفت رحمان جلیس با شیطان
ببوی اینکه در این خانه بوده جای پری
بریم زحمت بیجا زصحبت دیوان
بشوق روز بسازیم با شبان دراز
که مدغمست بظلمات چشمه حیوان
مکن ملامت بلبل که ساخته برقیب
بذوق گل شده با خار یار در بستان
تو در بلای محبت چه دعویت از صبر
ببین بحالت ایوب و محنت کرمان
اگر خلیل نمیکرد صبر بر آتش
چگونه بهره ی او میشدی گل و ریحان
بوصل دوست زلیخا اگر عجول نبود
عزیز او زچه میشد مجاور زندان
بیاد یوسف و رحمت به پیر کنعان گفت
که نیست غیر ملالش زصحبت اخوان
عجب مدار که غواص در بدامن کرد
که موجهای عجب خورده است از عمان
زلاله زار کنارم عجب مدار که هست
زاشک ابر چمن پرشقایق نعمان
مرا زآتش عشق است التهاب درون
طبیب شهر عبث صرع خواند و خفقان
اگرچه ساغر پیمانه بشکند زاهد
ببوی ساغر و پیمانه بشکند پیمان
ببر تو نام علی را بمقطع عزلت
زحسن خاتمه اش ساز زیب بر نوان
اگر چه خاطر آشفته را پریشان کرد
شکنج زلف تو بازش برد سوی سامان
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.