۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۱

نسزد بباد دادن خم زلف عنبر افشان
بخطا چه می پسندی که عبیر گردد ارزان

بسپهر بزم مستان بنگر بجام و ساقی
که گرفته با هلالی مهی آفتاب رخشان

سحرش خمار دارد دل و جان فکار دارد
نخوری فریب ایدل زسرود عیش مستان

چه کشی زرخ نقاب و بچمی بطرف گلشن
نسزد بماه جلوه نزید بسرو جولان

زشکنج زلفش آشفته تو داد دل گرفتی
که درو بماندی آنقدر که شده چو تو پریشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.