۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۶

بخرند ناز معشوق بجان نیازمندان
بمژه چو شمع گریان و بلب چو صبح خندان

نظری که وقف باشد بنگاه جادوی تو
برود زره ازین پس بفسون چشم بندان

نکنی بعاشقی عیب گرش قدم بلغزد
که بعقل استوار است قرار هوشمندان

تو چه شاهدی خدا را که دمی برقص آری
همه زاهدان و مستان همه عابدان و رندان

بسیاه چال هجران همه شب بود زلیخا
نه که یوسف است تنها بمیان و بند و زندان

چو تو دلپسند آئی چه غم از جفای دشمن
که بجان و دل پسندیم ستم زناپسندان

اگر از حدیث مجنون سخنی کند محدث
بگزند دست حیرت همه عاقلان بدندان

بلباس زرق آشفته مرو ببزم مستان
که تو گرگی و نشائی بلباس گوسفندان

تو مگر بجد درآئی به پناه آل طه
که همه جهان بگریند و توئی بذوق خندان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.