۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۸

مرا ز عشق بسی منت است بر گردن
که بازداشته شوقم زخواب و زخوردن

نه بار کس ببرد گردنم نه گوش حدیث
که حلقه هاست ززلفت بگوش و بر گردن

چنان بنان جوم خوش که برنجان شهان
نمانده حالت رشک و نه آرزو بردن

گرت هواست که در سولجان زلف افتی
سری چو گوی بمیدان بباید آوردن

بیا بطوف گلستان عشق ای بلبل
کزین چمن بگریزد سموم پژمردن

زسر عشق مزن لاف بعد ازین درویش
اگر بسر بودت شوق نفس پروردن

کسی که طالب جانان بود ببزم وصال
زجان بیایدش اول مفارقت کردن

مرا زطعن رقیبان چه کم شود از مهر
زنیش طالب نوشت نداند آزردن

برفت چون شب عمرت بگو مپای انجمن
که شمع را بسحرگاه باید افسردن

بمیر در ره مهر علی تو آشفته
که زندگی دهدت در هوای او مردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.