۱۴۵ بار خوانده شده
پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان
کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان
بیمهر ساقی ما جز خون نکرد در جام
شرب مدام اینست در بزم مهربانان
بانی بگوی نائی اسرار دل کماهی
کس راز دل نپوشد از خیل رازدانان
چون نیست قدرت آن کایم در آستانت
چون سگ بلا به افتم در پای پاسبانان
پیمانه چشمکانت عالم به غمزه بگرفت
لشکرشکن که دیده اینگونه ناتوانان
هستند پاسبانان در میکده که دیدم
گشتند آسمان سای این سر بر آستانان
در حلقهای رسیدم آشفته دوش در سیر
مشغول ذکر دیدم فوجی ز بیزبانان
آنان همه قلندر آن ذکر نام حیدر
جمله ز جان گذشته مشغول یاد جانان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان
بیمهر ساقی ما جز خون نکرد در جام
شرب مدام اینست در بزم مهربانان
بانی بگوی نائی اسرار دل کماهی
کس راز دل نپوشد از خیل رازدانان
چون نیست قدرت آن کایم در آستانت
چون سگ بلا به افتم در پای پاسبانان
پیمانه چشمکانت عالم به غمزه بگرفت
لشکرشکن که دیده اینگونه ناتوانان
هستند پاسبانان در میکده که دیدم
گشتند آسمان سای این سر بر آستانان
در حلقهای رسیدم آشفته دوش در سیر
مشغول ذکر دیدم فوجی ز بیزبانان
آنان همه قلندر آن ذکر نام حیدر
جمله ز جان گذشته مشغول یاد جانان
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.