۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۵

مدد ای عشق که از عقل در آزارم من
رحمتی کن برهانم که گرفتارم من

خیز اقبال کن ای ساقی مستان با جام
که زهشیاری از این دور در ادبارم من

منکه با کفر سر زلف تو بستم پیمان
کافر عهدم و شایسته زنارم من

کوکب دیگرم از برج دگر طالع کن
که بس آزرده از این ثابت و سیارم من

ساغری از خم میخانه وحدت بمن آر
که بدرد سر از این باده خمارم من

غیر عناب می آلود تواش نیست علاج
دل که گفت از نگه مست تو بیمارم من

غمزه و خال و خط و زلف و مژه کرده هجوم
وه که با لشکر کفار بپیکارم من

گفتمش لعل تو ضحاک و دو زلفت ماران
خنده زد گفت که زآن مار در آزارم من

دور نو کن زکرم ساقی و مشگل بگشا
که گره بر دل از این گنبد دوارم من

آیت برد و سلامی بمن ای روح بیار
که زنمرود زمان دایم در نارم من

چاره ای دست خدا بهر خدا در کارم
زانکه در چاره خود عاجز و ناچارم من

بقضا و بقدر قادری ای شه مددی
آخر آشفته ام و واقف از اسرارم من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.