۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۵

ملک دل و جان گرفت عشق جهانگیر او
عقل هزیمت نمود از دم شمشیر او

دل بیکی غمزه رفت عربده از نو مساز
ملک تو شد گو مبر زحمت تسخیر او

دل که بدیوانگی شهره آفاق شد
سلسله موئی ززلف ساخته زنجیر او

مرغ دلم پر بریخت از شکن دام عشق
بال و پرش باز داد شهپری از تیر او

کار به تدبیر نیست عاشق دیوانه را
گو سر تسلیم نه در ره تقدیر او

عاشق نوبت پرست زلف تو زنار اوست
گو بکند شیخ شهر حکم به تکفیر او

کش مکش زلف تو سبحه زاهد گسیخت
شکر خدا را گسست رشته تزویر او

زیر خم ابروان چشم تو دل دید و گفت
فتنه بخواب اندر است در خم شمشیر او

آهوی چشمش گرفت تیر کمانی بدست
تا نکنی از قیاس میل به نخجیر او

مطرب مجلس چو خواند گفته آشفته را
بربط زهره شکست بانگ مزامیر او

شور حسینت برد راست براه حجاز
گوش کنی گر زجان صوت بم و زیر او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.