۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۷

با مه و آفتاب شد طلعت تو چو روبرو
عیب عیان چو آینه گفت زهر دو مو بمو

از همه سوی میوزد نفخه چین گیسویت
سوی ختا و چین روم من بهواش سو بسو

نیست بفرقامتت نیست چو آب دیده ام
خیز و بجوی در چمن سرو بسرو جوبجو

مرغ پرنده است دل طفلم و صعوه کرده گم
از پی دل که میدوم خانه بخانه کو بکو

دست بدست میرود تا گل من در انجمن
خون دلم زرشک او بسته چو غنچه تو بتو

گل چکنی ببوسان شاهد گلبدن ببین
نافه چین چه میکنی طره مشکبوی او

آشفته جا بطره ات کرد مگر که تا شبی
حالت خویش مو بمو گوید با تو روبرو

مصحف را گر زبان بود بسمله تا بخاتمه
نام علی بگویدت نقطه بنقطه هو بهو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.