۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۱

جان کیست تا که سر بکشد از کمند تو
دل چیست تا بجان نشود پای بند تو

دیوانه هوای تو فرزانه جهان
آزاد بنده ای که بود در کمند تو

ای هشت خلد در خم زلفین تو نهان
طوبی بزیر سایه قد بلند تو

نه هر کجاست سرو قدی نازنین بود
این ناز جامه ایست بقد بلند تو

کس یادی از بساط سلیمان نیاورد
در زیر ران چو گرم عنان شد سمند تو

گر آیدش مسیح ببالین پی علاج
کی دم زند زدرد درون دردمند تو

شکرفروش خنده زند بر نبات مصر
گر بشنود حکایت شیرین قند تو

مجروح تیر غمزه جان کاه چشم مست
مرهم نخواست جز زلب نوشخند تو

غلمان و حور جنتش ار آوری بحشر
حاشا که جز تو را طلبد مستمند تو

چونانکه چون و چند نزیبد بحق حق
جز حق که آگهست کس از چون و چند تو

آشفته از خلاف زمان یا علی بطوس
کرده پناه خود خلف ارجمند تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.