۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۳

بزنجیر جفائی گر نشد بخت دژم بسته
سگ لیلی بمجنون از چه رو راه حشم بسته

مرا حسن ار کرشمه بسته در زلف سیاه او
گدائی را بزنجیری آمیزی محتشم بسته

فراری گفتم از کویش کنم بهر قرار دل
مرا راه گریز آن گیسوی پرپیچ و خم بسته

ره دلهای مسکین میزند طرار جادویش
نمی بینی که در یک چین مو صد دل بهم بسته

زلیخا طلعتی در چاه غبغب کرده زندانم
که صد چون یوسف مصری بزنجیر ستم بسته

نه تنها من دل و دین کرده ام کابین بجام می
که عقد دختر رز را بجان زین پیش خم بسته

بنازم غمزه ترکت که از مژگان و از ابرو
عرب را خیل غارت کرده و ره بر عجم بسته

مگو آشفته طوفانرا نشاید بست راه از حسن
نمی بینی که مژگان راه بر چشم چویم بسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.