۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۵

در همه شهر حاضری در بر ما نشسته ای
چهره بدل گشاده ای پرده بچشم بسته ای

بافته زلف سرکشش در رگ و ریشه ام رسن
تا نکنی تصوری کش زکمند رسته ای

داغ تو از آرزوی دل زخم زن و نمک بهل
تیر بزن که از خوشی مرهم جان خسته ای

بسمل تیر عشق را آب زخنجر آرزوست
دانه چه میدهی دگر ایکه پرم شکسته ای

آشفته زلف دلبرت شاید دام دل شود
تا زعلایق جهان رشته جان گسسته ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.