۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۶

آن می که از شعاعش آتش زند زبانه
درده سحر که دارم درد سر شبانه

زآن آب شادی افزا غم را بشوی از دل
کاتش بجام افکند درد و غم زمانه

ساقی بتیر غمزه جان مرا سپر کن
مطرب بناخن عشق دلرا مکن نشانه

ای لعل ناردان رنگ از نار اشتیاقت
نار کفیده ام دل اشکم چو نار دانه

جز دل که از سر شوق در زلف تو کند جا
در کام باز صعوه کی کرده آشیانه

دیوانه هوایت هر سوی صد فلاطون
عقل از نظام عشقت خوره است تازیانه

از هول روز محشر نبود مرا هراسی
گر میدهد پناهم اندر شرابخانه

ته جرعه ای ببخشد ساقی گرم زرحمت
چون خضر بهره گیرم از عمر جاودانه

اندر هوای عشقت ایشمع بزم وحدت
بلبل کشد نوائی مطرب زند ترانه

ای نایب پیمبر غوغاست در قیامت
تو دستگیر ما شو یا رب در آن میانه

زآشفته گر بخواهد ایزد حساب محشر
گو جا دهد بخلدش بی عذر و بی بهانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.