۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۳

آید از عشق کار شایسته
من و آن کار بار شایسته

روزگاری بعشق کردم سر
یاد از آن روزگار شایسته

فاش کردند سر حق عشاق
گو بیاد آر دار شایسته

نیست هر دغدار بنده عشق
منم آن داغدار شایسته

هر بهاری خزان زپی دارد
جسته ام نوبهار شایسته

بختی عقل را ززلف بتان
شد به بینی مهار شایسته

گر هزاران حدیث گل گویند
نبود چون هزار شایسته

میرسد کاروان مصر زراه
سرمه کن زآن غبار شایسته

مدعی رفت جهد کن که بود
وقت بوس و کنار شایسته

کشت دردسرم بده ساقی
زآن می بی خمار شایسته

کسوت حسن نیکوان یا رب
از چه پود است و تار شایسته

داری آشفته چون قرار بعشق
بگذر زآن قرار شایسته

که بود عشق پرتو ازلی
علی آن پرده دار شایسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.